شهریار
نویسه گردانی:
ŠHRYAR
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) بخشی از شهر تهران که 17000 تن سکنه دارد و مرکز آن کرشته و دیههای آن «علیشاه عوض » و «رباطکریم » است . (از فرهنگ فارسی معین ). در کتابهای جغرافیایی قدیم این نام را به یکی از ولایات مشهور نزدیک ری داده اند، و حمداﷲ مستوفی از قلعه ای بهمین نام که در شمال شهر بوده است یاد میکند و بعداً شرف الدین علی یزدی در شرح جنگهای تیمور اسم شهریار را به ری داده است . (از ترجمه ٔ سرزمین های خلافت شرقی ص 234).
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن محمدبن شهریار. محدث است . (ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 346).
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) نام پدر یزدگرد سوم ، آخرین و سی وپنجمین پادشاه ساسانیان است . (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 253). جمعی از مورخان آورد...
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) بعضی از مورخان از وی به فرخان و بعضی به «شهربراز» تعبیر کرده اند و صاحب شاهنامه نامش را «کراز» گفته . محمدبن جریر طب...
شهریار. [ ش َ] (اِخ ) نام پسر برزو، پسر سهراب است در روایات ملی ما و شهریارنامه که منظومه ٔ داستانی مختاری در قرن پنجم هجری است . قهرمان آ...
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) نام پسری خرد از هرمزد که بهرام چوبینه او را بجای هرمزد [ پس از گریختن پرویز به آذربایجان ] بپادشاهی نامزد کرد. (یاددا...
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) معروف به شیخ شهریار. در سه کیلومتری جنوب شرقی شیراز بقعه ٔ کوچکی قرار دارد که در آن دو سنگ قبر دیده می شود. بر روی ...
شهریار. [ش َ ] (اِخ ) از سرداران ایران که اردشیر پور شیرویه را بقتل رسانید. (از حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 88).
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) نام ایستگاه شماره ٔ چهار راه آهن جنوب که پیشتر رباطکریم نامیده میشد. این نقطه بمناسبت اینکه مرکز شهریار است بدین نا...
شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد است و 156 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
این نام در سنسکریت: کشَترییه kshatriya (بزرگ زاده یا اشراف زاده ای که بر شهر فرمانروایی می کند)؛ در اوستایی: خشِثرو xsheşru؛ در پارتی: شهرذار shahrżAr...