اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شهی

نویسه گردانی: ŠHY
شهی . [ ش َ هی ی / هی ] (از ع ، ص ) خوش مزه . خواهش زای . خواهش انگیز. مشهی . مرغوب . آرزوانگیز. (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). مطبوع و دل انگیز و شیرین :
هزار بار ز عنبر شهی تر است به خُلق
هزار بار ز آهن قویتر است به باس .

منوچهری .


وگر جودش گذر گیرد بسوی مکه و بطحا
شهی و شهد گرداند کشنده شحم در حنظل .

ازرقی (از انجمن آرا).


تا ببینم این صدا آواز کیست
که ندانی بس لطیف و بس شهی است .

مولوی .


نیک و بد را مهربان و مستقر
بهتر از مادر شهی تر از پدر.

مولوی .


- شهد شهی ؛ آرزوانگیز. (یادداشت مؤلف ) :
تا بتلخی نبود شهد شهی همچو شرنگ
تا بخوشی نبود صبر سقوطر چو شکر.

فرخی .


بر همه نیکوان شهر شهی
نیست با دو لبانْت شهد شهی .

؟ (از رادویانی ).


|| اشتها و آرزو کرده شده . (از انجمن آرا). آرزوخواه . (یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
شهی . [ ش َ ] (ص نسبی ) مخفف شاهی ، منسوب بشاه . || (حامص ) پادشاهی . (برهان ). سلطنت و شاهی . (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج ). پادشاه...
شهی . [ ش َ هی ی ] (ع ص ) مرد خواهان و آزمند. (منتهی الارب ). شهوان . یقال : رجل شهی ؛ ای شهوان . (اقرب الموارد). رجوع به شهوان شود. || لذ...
شهی . [ ] (اِخ ) شعبه ای از هفت لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73). جزء طایفه ٔ هفت لنگ از بختیاری ایران است . طایفه ٔ مزبور از شعب ...
شهی . [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سردشت است که در بخش سردشت شهرستان دزفول واقع است و 1150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)...
شحی . [ ش َح ْی ْ ] (ع مص )لغتی است در شحو. (منتهی الارب ). رجوع به شحو شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.