اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شیخ

نویسه گردانی: ŠYḴ
شیخ . [ ش َ ] (اِخ ) رجوع به ابوالحسن الصایغ (شیخ ...) شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۴ ثانیه
شیخ اوغلی . [ ش َ اُغ ْ ] (اِخ ) شیخ زاده . فرزند شیخ . لقبی دیگراست هر یک از پادشاهان صفوی را. (از فرهنگ فارسی معین ، ذیل شیخاوند). رجوع به ...
شیخ اویس . [ ش َ اُ وَ ] (اِخ ) پسر شیخ حسن بزرگ ، از امرای عراق . رجوع به اویس (شیخ ...) و حسن بزرگ (شیخ ...) شود.
شیخ بالا. [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گرم خان بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد است و 115 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
شیخ احوال . [ ش َ اَح ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان طرهان بخش طرهان شهرستان خرم آباد است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
شیخ الامة. [ ش َ خُل ْاُ م م َ ] (اِخ ) رجوع به ابوالحسن علی حرانی شود.
شیخ البحر. [ ش َ خُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) سمک الیهود. شیخ الیهودی . دجونح . بل مرین . فوقی . (یادداشت مؤلف ). حیوانیست دریائی . و نیز رجوع به تر...
شیخ البلد. [ ش َ خُل ْ ب َ ل َ ] (اِخ ) مجسمه ای است از چوب سنط ۞ و صورت کاهنی را بنام (کا - عبر) که در زمان سلسله ٔ پنجم فراعنه زندگی می...
شیخ الجبل . [ ش َ خُل ْ ج َ ب َ ] (اِخ ) اسماعیلیان که برالموت و سایر قلاع تسلط و استیلا داشتند در میان اهالی آن حدود به شیخ الجبل معروف بود...
شیخ الجبل . [ ش َ خُل ْ ج َ ب َ ](اِخ ) لقب راشدبن سنان . (از دائرةالمعارف اسلامی ).
شیخ الجمل . [ ش َ خُل ْ ج َ م َ ] (ع اِ مرکب ) لقب امیرالحاج در مصر. (از دائرةالمعارف اسلامی ).
« قبلی ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ صفحه ۱۳ از ۲۹ ۱۴ ۱۵ ۱۶ ۱۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.