شیر
نویسه گردانی:
ŠYR
شیر. (اِخ ) به معنی پادشاه است . نام عام امراء ختل . (یادداشت مؤلف ). یقال للملک ختل ، ختلان شاه و یقال شیر ختلان . (ابن خردادبه ص 40).
واژه های همانند
۹۷ مورد، زمان جستجو: ۱.۴۶ ثانیه
شیر. (اِخ ) نام عام امرای لباده . (یادداشت مؤلف ).
شیر. (اِخ ) نام برج پنجم از دوازده برج فلکی . (ناظم الاطباء) (از برهان ). برج اسد را نیز گویند. (آنندراج ). شیر فلک . یکی از بروج دوازده گانه...
شیر. (اِخ ) نام یکی از دوازده پهلوان ایران . (ناظم الاطباء).
شیر. (اِخ ) نام دلاور تورانی که در جنگ منوچهر با سلم و تور سام قارن را از میدان بیرون کرد ولی بدست گرشاسب کشته شد. (یادداشت مؤلف ).
شیر. (ص)، (زبان مازنی)، خیس. "مه جمه شیر بهیه." پیراهنم خیس شده.
شیر جانوری نیرومند با سری بزرگ، پاهای بزرگ و قوی و دمی بلند از جنس پلنگشکلان (Panthera) است. اندازهٔ بدن او ۱۴۰ تا ۲۰۰ سانتیمتر و اندازهٔ دم او ۶۷ تا...
بی نظم, بی قانون, بی انظباط
بستنی . گرته برادری از Ice Cream است و لغت معتبری نیست.
لم شیر. [ ل َ ] (اِ) شرم مرد(؟).
بی شیر. (ص مرکب ) (از: بی + شیر) فاقد شیر. که شیر ندارد. که شیر او خشک شده باشد (مادر): ناقه ٔ صلده ؛ شتر ماده ٔ بی شیر. (منتهی الارب ). || که...