شیردل . [ دِ ] (ص مرکب ) شجاع و دلیر و باجرأت . (ناظم الاطباء). کنایه از شجاع و دلیر است . (انجمن آرا) (آنندراج ) (از برهان ). که دل شیر دارد. سخت شجاع . بس شجاع . سخت باجرأت . (یادداشت مؤلف )
: کدام است گفت از شما شیردل
که آید سوی نیزه ٔ جان گسل .
دقیقی .
بدانید کاین شیردل رستم است
بدین رزمگاه ازدرِ ماتم است .
فردوسی .
ز من پاسخ این بد به اسفندیار
که ای شیردل مهتر نامدار.
فردوسی .
گر آسوده گردد سرافشان کند
بسی شیردل را خروشان کند.
فردوسی .
برو تیز و آن شیردل را بگوی
که ایدر ترا آمدن نیست روی .
فردوسی .
یکی شیردل لشکر جنگجوی
همه سوی بیژن نهادند روی .
فردوسی .