شیری . (حامص ) چگونگی شیر (اسد). شیر بودن . (یادداشت مؤلف )
: توبه کند شیر ز شیری ؟ هگرز
گرچه شتر کاهل و بی حَمْیَت است .
ناصرخسرو.
صورت شیری دل شیریت نیست
گرچه دلت هست دلیریت نیست .
نظامی .
وت پیروزی شیری
۞ نماند...
سعدی .
|| تهور و رشادت . (ناظم الاطباء). خوی شیر. شهامت و شجاعت . دلاوری . دلیری . (یادداشت مؤلف )
: ولی چون بخت روباهی نمودش
ز شیری و جهانگیری چه سودش .
نظامی .
چونکه شیران دلیریَش دیدند
شیرگیری و شیریَش دیدند.
نظامی .
نه با شیری کسی را رنجه دارد
نه از شیران کسی هم پنجه دارد.
نظامی .
جوانی داری و شیری و شاهی
سری و با سری صاحب کلاهی .
نظامی .
بر فسق سگی که شیریَم داد
«لا عیب له » دلیری یَم داد.
نظامی .
با همه زورآوری و مردی و شیری
مرد ندانم که از کمند تو جسته ست .
سعدی .
تهیدستان را دست دلیری بسته است و پنجه ٔ شیری شکسته . (گلستان ).
- شیری نمودن ؛ اظهارتهور و رشادت کردن مانند شیر. (ناظم الاطباء)
: بنمای به بار عام شیری
تا کس نزند دم دلیری .
نظامی .
|| درشتی و خونخواری . (ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) منسوب به شیر به معنی پادشاهان بامیان
: بیش از همه شاهان است از ماضی و مستقبل
بیش از همه میران است از شیری و از شاری .
منوچهری .
|| (اِ) یک قسمت از جهاز و کشتی . (ناظم الاطباء).