شیطان
نویسه گردانی:
ŠYṬAN
شیطان . [ ش َ ] (ع اِ) هر سرکش و نافرمان از مردم و پری و ستور و جز آن . ج ، شَیاطین . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نافرمان . متمرد. (از فرهنگ فارسی معین ) (از اقرب الموارد). || دیو. (دهار) (مهذب الاسماء) (مجمل اللغة) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ص 2). || دیو استنبه . (ناظم الاطباء). || دیو مردم . (دهار) (مهذب الاسماء). || بدخوی سخت دل . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نوعی از نبات . ج ، شیاطین . (مهذب الاسماء). نوعی از زقوم . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || مار. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (از ع ، ص ) در صفت بچه ٔ شریر بی آرام شوخ . تُخْس . بازیگوش . (یادداشت مؤلف ).
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
جزیره شیطان تنها جزیره ایرانی در دریای مکران است. این جزیره کوچک و در حال فرسایش در پسابندر واقع شده و در واقع شرقیترین جزیره ایران است. مردم بومی م...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
شیطان الطاق . [ ش َ نُطْ طا ] (اِخ ) لقبی به تعریض محمدبن نعمان امامی را که در قلعه ٔ طبرستان ساکن بوده و اهل سنت او را بدین لقب میخواند...
شیطان بازار. [ ش َ ] (اِخ ) شیطانه بازار. نام بازاری به تفلیس . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیطانه بازار شود.
کلاه شیطان . [ ک ُ هَِ ش َ / ش ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی قارچ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاه دیو و کلاه دیوان شود.
لعاب شیطان . [ ل ُ ب ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سَهام .لعاب شمس . تار عنکبوت مانندی در هوای گرم : و در میان بیابانی که آب جز لعاب شیط...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
شیطان بن زهیر. [ ش َ ن ُ ن ُ زُ هََ ] (اِخ ) ابن کلاب بن ربیعة. جدی جاهلی است . اولاد او بطنی از حنظله ، از تمیم ، از عدنانیه هستند. و ابن حزم ...
شیتان .[ ش َ ] ۞ (ع اِ) گروه اندک از ملخ و جز آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).