اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صاحب

نویسه گردانی: ṢAḤB
صاحب . [ ح ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کل تپه ٔ فیض اﷲبیگی بخش مرکزی شهرستان سقز، 22هزارگزی خاوری سقز، کنار شوسه ٔ سقز-سنندج . دشت ، سردسیر، سکنه 600 تن ، کردی زبان ، آب آن از چشمه و رودخانه ، محصول آن غلات ، توتون ، تنباکو، لبنیات ، صیفی ، شغل اهالی زراعت ، گله داری . دبستان ، پاسگاه ژاندارمری و دو قهوه خانه کنار شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
صاحب شرطه . [ ح ِ ش ُ طَ / طِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) رئیس شرطه . رئیس نظمیه . مدیرالشرطة.
صاحب شرطه . [ ح ِ ش ُ طَ/ طِ ] (اِخ ) رجوع به احمدبن ابان و ابن سید شود.
صاحب سریر. [ ح ِ س َ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) پادشاه . خداوند تخت : گروهیش خوانند صاحب سریرولایت ستان بلکه آفاق گیر. نظامی .سریری (؟) ز گفتار صاحب س...
صاحب افسر. [ ح ِ اَ س َ ] (ص مرکب ) تاجدار : قامت صاحب افسران حلقه ٔ افسری شده برده سجود افسرش با همه صاحب افسری .خاقانی .
صاحب آباد. [ ح ِ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی ذیل جغرافیای قزوین گوید: و عمربن عبدالعزیز جهت خود در آنجا عمارت عالی ساخت در محله ٔ جوسق و اکنون آن...
صاحب آباد. [ ح ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان کاشان ، 36000گزی شمال باختری کاشان ، 2000گزی شوسه ٔ کاشان و قم . جلگه ، معت...
صاحب آباد. [ ح ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان نیگنان بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس ، 37000گزی شمال باختری بشرویه ، سر راه مالرو عمومی بشرویه به نیگ...
صاحب الحد. [ ح ِبُل ْ ح َدد ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) مرزبان . مرزدار.
سگ. جانوری که وق می زند. نوعی بازیچه کودکانه.
وغ وغ صاحب . [ وَ وَ ح ِ/ ح َ ] (اِ مرکب ) بازیچه یعنی آلت بازیی است کودکان را که آوازی چون آواز مرغابی از آن برآید. (یادداشت مرحوم دهخدا)....
« قبلی ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ صفحه ۱۲ از ۲۶ ۱۳ ۱۴ ۱۵ ۱۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.