صاحب
نویسه گردانی:
ṢAḤB
صاحب . [ ح ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کل تپه ٔ فیض اﷲبیگی بخش مرکزی شهرستان سقز، 22هزارگزی خاوری سقز، کنار شوسه ٔ سقز-سنندج . دشت ، سردسیر، سکنه 600 تن ، کردی زبان ، آب آن از چشمه و رودخانه ، محصول آن غلات ، توتون ، تنباکو، لبنیات ، صیفی ، شغل اهالی زراعت ، گله داری . دبستان ، پاسگاه ژاندارمری و دو قهوه خانه کنار شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
واژه های همانند
۲۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
صاحب درد. [ ح ِ دَ ] (ص مرکب ) دردمند. مصیبت زده . آنکه دردی دارد : گر بود در ماتمی صد نوحه گرآه صاحب درد را باشد اثر. عطار. || آنکه جذبه و شو...
صاحب فضل . [ ح ِ ف َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) فاضل . دانشمند.
صاحب قلم . [ ح ِ ق َ ل َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) منشی . نویسنده : و مردی بود اصیل ، فاضل ، صاحب قلم و معرفت تمام . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 93).
صاحب قلم . [ ح ِ ق َ ل َ ] (اِخ ) میرزا آقا افشار از مردم ارومیه . خطاطی مشهور است و در نوشتن نستعلیق وحید عصر بود. چند کتاب به خط وی در استان...
صاحب فخ . [ ح ِ ب ِ ف َخ خ ] (اِخ ) حسین بن علی بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب . درتجارب السلف آرد که حسین از بزرگان بنی هاشم بود و ازتح...
صاحب کرم . [ ح ِ ک َ رَ ] (ص مرکب ) بخشنده . خداوند کرم : طمع را نباید که چندان کنی که صاحب کرم را پشیمان کنی .؟
صاحب کمر. [ ح ِ ک َ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دارای کمربند. || پادشاه : پرستش نمودش به آیین شاه که صاحب کمر بود و صاحب کلاه .نظامی .
صاحب مال . [ ح ِ ] (ص مرکب ) مالدار. توانگر : آن شنیدی که در بلاد شمال بود مردی بخیل و صاحب مال .سعدی .
صاحب نسق . [ ح ِ ن َ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) گویا لقبی بوده است مانند کدخدا و داروغه و امثال آن .
صاحب نسق . [ ح ِ ن َ س َ ] (اِخ ) یکی از فضلای آخر عهد قاجار و از مردم قم و مترجم شش مجلد کتاب لغت از فارسی به فرانسه و این کتاب به طبع ...