صاف
نویسه گردانی:
ṢAF
صاف . (اِخ )کوهی است در تهامة مر بنی ذئل را. (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
صاف . (از ع ، ص )مخفف صافی . (غیاث اللغات ). مخفف صاف (صافی )، نعت فاعلی از صفو. روشن . خالص . بی دُرد. ناصع : ز خون دشمن او شد به بحر مغرب ...
صاف . (ع ص )(از «ص وف ») کبش صاف ؛ قچقار بسیارپشم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اَصْوَف . صائف . صَوِف . صوفانی .
صاف . (ع ص ) (از «ص ی ف ») صائف . یوم صاف ؛ روز گرم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و آن مخفف صائف است . (از اقرب الموارد).
صاف . [ صاف ف ] (ع ص ) نعت فاعلی از صف ّ. صف کشنده . رجوع به صافات شود.
صاف . (اِخ ) اسم است ابن صیاد را. (منتهی الارب ).
صاف . [ فِن ْ ] (ع ص ) (از «ص ف و») یوم صاف ؛ روز سرد صاف بی ابر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). صَفْوان .
این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان (اربان) آن را از واژه پهلوىِ ساف-ساب-ساو Saf -Sab-Sav به معنى صیقلى و سابیده شده است برداشته معرب نموده و س...
صاف /sāf/ فرهنگ فارسی عمید (صفت) [مٲخوذ از عربی: صافی] ۱. پاکیزه؛ خالص؛ بیآلایش. ۲. مسطح؛ هموار. ۳. بیچینوچروک. ۴. [مجاز] آفتابی. ⟨ صاف کردن: (مصد...
صاف دل . [ دِ ] (ص مرکب ) صاف درون . صاف ضمیر. بی غل و غش . بی آلایش . رجوع به صاف درون و صافی دل و صافی ضمیر شود.
سینه صاف . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) صادق . پاکدل و راست .(ناظم الاطباء). کنایه از آدمی بی نفاق . (آنندراج ).