صاف
نویسه گردانی:
ṢAF
این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان (اربان) آن را از واژه پهلوىِ ساف-ساب-ساو Saf -Sab-Sav به معنى صیقلى و سابیده شده است برداشته معرب نموده و ساخته اند: الصاف ، صافیّ ، صافَ یصیفُ ، تصفیة ، مُصافة و ...!!! صاف از ریشه صـ.ف.ف یا صـ.ف.و نیست بلکه
برعکس پس از اقتباس واژه صاف از ساف/ساب آن را بر وزن فاعل تصور کرده و ریشه ٣ حرفى صـ.ف.ف را بیرون کشیده اند و ساخته اند: صف ، صفوف ، مصاف و ...!!! و از سوى دیگر بر وزن فاعل تصور شده و ریشه ٣حرفى صـ.ف.و از آن بیرون کشیده شده و ساخته اند: تصفیه ، صافی ، صفاء
، مصفاء ، صفیّ ، صفیّة ، مصطفىٰ ، إصطفىٰ و ... !!!!!!! در پارسى کُنِش سابیدن/ساویدن/ساییدن از همین ریشه است. پس شایسته ایرانیان است که بخوانند و بنویسند: ساف . دیگر همتایان آن در زبان پارسى اینهاست: هموار Hamvar ، تخت Taxt ، پرداخته Pardaxteh (پهلوى: پرداختگ
: صیقلى شده) ، اَنَبْزار Anabzar (پهلوى: مسطح ، ساف) ، اَنیشیپ Aniship (پهلوى: مسطح ، ساف) ، اَپِریمَن Aperiman (پهلوى: ساف ، پالوده ، تمیز) ، زازْرا Zazra (پهلوى: ساف ، خالص ، ناب ، بى غش ) ، رِک Rek (کردى: ساف ، هموار ، درست ، مرتب) ، سَهیک Sahik (پهلوى:
ساف ، زلال ، شفاف)
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
صاف . (از ع ، ص )مخفف صافی . (غیاث اللغات ). مخفف صاف (صافی )، نعت فاعلی از صفو. روشن . خالص . بی دُرد. ناصع : ز خون دشمن او شد به بحر مغرب ...
صاف . (ع ص )(از «ص وف ») کبش صاف ؛ قچقار بسیارپشم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اَصْوَف . صائف . صَوِف . صوفانی .
صاف . (ع ص ) (از «ص ی ف ») صائف . یوم صاف ؛ روز گرم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و آن مخفف صائف است . (از اقرب الموارد).
صاف . [ صاف ف ] (ع ص ) نعت فاعلی از صف ّ. صف کشنده . رجوع به صافات شود.
صاف . (اِخ )کوهی است در تهامة مر بنی ذئل را. (معجم البلدان ).
صاف . (اِخ ) اسم است ابن صیاد را. (منتهی الارب ).
صاف . [ فِن ْ ] (ع ص ) (از «ص ف و») یوم صاف ؛ روز سرد صاف بی ابر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). صَفْوان .
صاف /sāf/ فرهنگ فارسی عمید (صفت) [مٲخوذ از عربی: صافی] ۱. پاکیزه؛ خالص؛ بیآلایش. ۲. مسطح؛ هموار. ۳. بیچینوچروک. ۴. [مجاز] آفتابی. ⟨ صاف کردن: (مصد...
صاف دل . [ دِ ] (ص مرکب ) صاف درون . صاف ضمیر. بی غل و غش . بی آلایش . رجوع به صاف درون و صافی دل و صافی ضمیر شود.
سینه صاف . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) صادق . پاکدل و راست .(ناظم الاطباء). کنایه از آدمی بی نفاق . (آنندراج ).