صاف
نویسه گردانی:
ṢAF
این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان (اربان) آن را از واژه پهلوىِ ساف-ساب-ساو Saf -Sab-Sav به معنى صیقلى و سابیده شده است برداشته معرب نموده و ساخته اند: الصاف ، صافیّ ، صافَ یصیفُ ، تصفیة ، مُصافة و ...!!! صاف از ریشه صـ.ف.ف یا صـ.ف.و نیست بلکه
برعکس پس از اقتباس واژه صاف از ساف/ساب آن را بر وزن فاعل تصور کرده و ریشه ٣ حرفى صـ.ف.ف را بیرون کشیده اند و ساخته اند: صف ، صفوف ، مصاف و ...!!! و از سوى دیگر بر وزن فاعل تصور شده و ریشه ٣حرفى صـ.ف.و از آن بیرون کشیده شده و ساخته اند: تصفیه ، صافی ، صفاء
، مصفاء ، صفیّ ، صفیّة ، مصطفىٰ ، إصطفىٰ و ... !!!!!!! در پارسى کُنِش سابیدن/ساویدن/ساییدن از همین ریشه است. پس شایسته ایرانیان است که بخوانند و بنویسند: ساف . دیگر همتایان آن در زبان پارسى اینهاست: هموار Hamvar ، تخت Taxt ، پرداخته Pardaxteh (پهلوى: پرداختگ
: صیقلى شده) ، اَنَبْزار Anabzar (پهلوى: مسطح ، ساف) ، اَنیشیپ Aniship (پهلوى: مسطح ، ساف) ، اَپِریمَن Aperiman (پهلوى: ساف ، پالوده ، تمیز) ، زازْرا Zazra (پهلوى: ساف ، خالص ، ناب ، بى غش ) ، رِک Rek (کردى: ساف ، هموار ، درست ، مرتب) ، سَهیک Sahik (پهلوى:
ساف ، زلال ، شفاف)
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
صاف درون . [ دَ ] (ص مرکب ) ساده دل . صافی دل . بی غل و غش . بی ریا و تزویر. رجوع به صاف ضمیر و صاف دل شود.
صاف ساده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) بی حیله و مکر. بی تقلب . بی ریا. رجوع به صاف صادق شود. || احمق . گول .
صاف شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) یک رو شدن . یک رنگ شدن : صاف چون آیینه میباید شدن با نیک و بدهیچ چیز از هیچ کس در دل نمیباید گرفت . صائب .||...
صاف صادق . [ دِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) صاف ساده . بی ریا. بی حیله و مکر. || احمق .
صاف ضمیر. [ ض َ ] (ص مرکب ) ساده دل . صاف درون . بی غل و غش . پاکدل : قسمت زنگی از آیینه ٔ روشن نشودانفعالی که من از صاف ضمیران دارم .صائب ...
صاف کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جسم مایع یا مسحوقی را از صافی گذراندن . عمل تصفیه . صاف کردن عبارت از آن است که مایعی را از جداری با من...
صاف سادگی . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) صاف ساده بودن . رجوع به صاف ساده شود.
چای صاف کن . [ ک ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) ۞ چای صافی . صاف کننده ٔ چای . آلت مخصوص صاف کردن چای . رجوع به چای صافی شود.
صاف اعتقاد. [ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) پاکدل . صافی عقیدت : صوفی که دُرد در قدح دوست می کندصاف اعتقاد نیست وگر پور ادهم است .مشرقی طوسی .
صاف و ساده . [ ف ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) صاف و پوست کنده . بی پرده . بی ریا. بی شیله پیله .