اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صبغ

نویسه گردانی: ṢBḠ
صبغ. [ ص ِ ] (ع اِ) نانخورش . و منه قوله تعالی : و صبغ للاکلین (قرآن 20/23). (منتهی الارب ). نانخورش . (ترجمان علامه جرجانی ) (ربنجنی ). خورش . ادام . قاتق . || و یقال : ما اخذه بصبغ ثمنه ؛ یعنی نگرفت آن را بر وفق قیمت آن بلکه گران خرید. (منتهی الارب ). || و انها لحدیثة الصبغ؛ یعنی اول زن است که به زنی درآمده و ازدواج یافته بااو. (منتهی الارب ). اول ماتزوج بها. (اقرب الموارد). || رنگ . (غیاث اللغات ) (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
صبغ. [ ص َ ] (ع مص ) رنگ کردن جامه را بچیزی . (غیاث اللغات ) (زوزنی ) (منتهی الارب ). رزیدن . || غوطه دادن دست را در آب و جز آن . (منتهی ...
صبغ. [ ص َ ] (ع مص ) تعمید دادن : صالح عمربن الخطاب بنی تغلب بعدبماقطعوا الفرات ... علی ان لایصبغوا صبیاً و لایکرهوه علی دینهم ... و کان دا...
صبغ. [ ص ِ ب َ ] (ع اِ) رنگ . (منتهی الارب ).
ثبق . [ ث َ ] (ع مص ) بسیارآب شدن و تیزرو گردیدن جوی . || ثبق عین ؛ زوداشک شدن چشم .
سبق . [ س َ ] (ع مص ) پیشی گرفتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 56).ذکا و ذه...
سبق . [ س َ ب َ ] (ع مص ) پیشی گرفتن : اندرین میدان فخر اکنون سبق مر بنده راست گو در این میدان درآید گر تواند عنصری .ازرقی . || (اِ) آنچه ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
پی سبق . [ پ َ / پ ِ س َ ب َ ] (اِ مرکب ) در تداول مردم گناباد خراسان ، درس پیش و دوره را گویند و درمدارس و مکاتب روزهای پنجشنبه آنرا از بر ک...
هم سبق . [هََ س َ ب َ ] (ص مرکب ) همدرس . (آنندراج ) : احمد برادر رضاعی و هم سبق سلطان بود. (حبیب السیر).
سبق تاش . [ س َ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) هم سبق . هم درس . هم شاگردی . (آنندراج ) (استینگاس ).
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.