صبوری .[ ص َ ] (حامص ) در کار تعجیل نکردن . (غیاث اللغات ). بردباری . تحمل . شکیبائی
: که ایزد تعالی بندگان را که راست باشند و توکل بر وی کنند و دست بصبوری زنند ضایع ننماید. (تاریخ بیهقی ). حجاج پرسید که این عجوزه چه میکند؟ گفتار و صبوری وی بازنمودند. گفت سبحان اﷲ العظیم ... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
189).
آسیای صبوریم که مرا
هم به برغول و هم بسرمه کنند.
حکاک .
اطراف گلستان را چون نیک بنگرد
پیراهن صبوری چون غنچه بردرد.
منوچهری .
همی گفتم بجا آور صبوری
که نزدیکی بود انجام دوری .
(ویس و رامین ).
باخرد را ز شه صبوری به
بی خرد را ز شاه دوری به .
سنائی .
از خلق جهان گرفته دوری
درساخته با چنین صبوری .
نظامی .
گیرم که نداری این صبوری
کز دوست کنی بصبر دوری .
نظامی .
چو کار از دست شد دستی برآور
صبوری را بسرپائی درآور.
نظامی .
دلش را در صبوری بند کردند
بیاد خسروش خرسند کردند.
نظامی .
سخن بسیار بود اندیشه کردند
بکم گفتن صبوری پیشه کردند.
نظامی .
ما بی تو بدل برنزدیم آب صبوری
چون سنگدلان دل ننهادیم بدوری .
سعدی .
مشتاق ترا کی بود آرام و صبوری
هرگز نشنیدم که کسی صبر ز جان کرد.
سعدی .
چو میتوان بصبوری کشید بار عدو
۞ چرا صبور نباشم که جور یار کشم .
سعدی .
مشنو که مرا از تو صبوری باشد
یا طاقت دوستی و دوری باشد.
سعدی .
دلی که عاشق و صابر بودمگر سنگ است
ز عشق تا بصبوری هزار فرسنگ است .
سعدی .
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را.
سعدی .
گفتم از ورطه ٔ عشقت بصبوری بدر آیم
باز می بینم دریا نه پدید است کرانش .
سعدی .
نه دوری دلیل صبوری بود
که بسیار دوری ضروری بود.
سعدی .
نه مرا خاطر غربت نه ترا خاطر قربت
دل نهادم بصبوری که جز این چاره ندانم .
سعدی .
ترا سری است که با ما فرونمی آید
مرا دلی که صبوری ازو نمی آید.
سعدی .
قرار و خواب ز حافظ طمع چه می داری ؟
قرار چیست ، صبوری کدام و خواب کجا؟
حافظ.