صبوة
نویسه گردانی:
ṢBW
صبوة. [ ص َ وَ ] (ع اِمص ) نادانی جوانی . || کودکی . (منتهی الارب ) : و میل طبیعت در اوقات صبوت بملاعب و ملاهی زیادت اسباب تأخیر درک امانی است . (سندبادنامه ص 283). || بازی . || (مص ) میل کردن بسوی کودکی و مشتاق آن شدن . (منتهی الارب ). || میل کردن بجوانی و نادانی . (تاج المصادر بیهقی ). || میل کردن دل بکسی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مصادر زوزنی ) (دهار). || (اِ) تیزجای شمشیر و جز آن که قریب بطرف است . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
صبوة. [ ص ِ وَ ] (ع اِ) ج ِ صبی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
صبوح . [ ص َ ] (ع اِ) بامدادی از شیر و شراب و مانند آن ، خلاف غبوق . (منتهی الارب ). شرابی که بوقت بامداد خورده میشود، ضد غبوق که بوقت شام...
صبوح .[ ص َ ] (اِخ ) نام وی میرزا محمدعلی و از نجبای اصفهان است . نظر بحدت ذهن از بیشتر صنایع مطلع بود و چهار تار را خوب میزد. این شعر ازوست ...
سبوح . [ س َ ] ۞ (ع ص ) شناور. || اسب خوش رفتار. (منتهی الارب ). فرس سبوح . (اقرب الموارد). اسب تیزرو. (دهار).اسبی که گویی آشنا میکند در ر...
سبوح . [ س ُ / س َب ْ بو ] ۞ (ع ص ) از صفات باری تعالی است زیرا که او را تسبیح و منزه از هر بدی میکنند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ...
سبوح . [ س َب ْ بو ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء). یکی از اسماء الهی . (غیاث ) (آنندراج ). یکی از اسماء حُسنی ̍ است . (مؤلف...
سبوح .[ س َ ] (اِخ ) نام اسب ربیعةبن جشم . (منتهی الارب ).
سبوح زن . [ س ُ / س َب ْ بو زَ ] (نف مرکب ) در ابیات زیر کنایه از ملائکه است : سبوح زنان عرش پایه از نور تو کرده عرش سایه . نظامی .زآه سبوح زن...
صبوح خوار. [ ص َ خوا / خا ] (نف مرکب ) خورنده ٔ صبوح . آنکه صبوحی خورد : نوشین چو دم صبوح خواران مشکین چو دهان روزه داران . خاقانی .رجوع به ص...
صبوح کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوردن شراب در بامدادان : و دستوری داریم فردا صبوح باید کرد که بامداد باغ خوشتر باشد. (تاریخ بیهقی چ...