صبوح . [ ص َ ] (ع اِ) بامدادی از شیر و شراب و مانند آن ، خلاف غبوق . (منتهی الارب ). شرابی که بوقت بامداد خورده میشود، ضد غبوق که بوقت شام خورند. (غیاث اللغات ). آن شراب که از پس صبح خورند. (ربنجنی ) (مهذب الاسماء). شرب در صبح . (بحر الجواهر). شرابی که بامداد خورند. (دهار)
: صبوح از دست آن ساقی صبوح است
مدام از دست آن دلبر مدام است .
منوچهری .
خوشا جام میا خوشا صبوحا
خوشا کاین ماهرو ما را غلام است .
منوچهری .
سوی رز باید رفتن بصبوح
خویشتن کردن مستان و خراب .
منوچهری .
خون حسین آن بچشد در صبوح
واین بخورد ز اشتر صالح کباب .
ناصرخسرو.
ای ساقی سمن بر، درده تو باده ٔ تر
زیرا صبوح ما را هل من مزید باید.
سنائی .
بهر صبوح از درم مست درآمد نگار
غالیه برده پگاه بر گل سوری بکار.
خاقانی .
بنیاد عقل برفکند خوانچه ٔ صبوح
عقل است هیچ هیچ مگو تا برافکند.
خاقانی .
همه با دردسر از بوی خمار شب عید
بصبوح از نو رنگی دگر آمیخته اند.
خاقانی .
هم صبوح عید به کزبهر سنگ انداز عمر
روزه ٔ جاوید را روزی مقدر ساختند.
خاقانی .
حریف صبوحم نه سبوح خوانم
که از سبحه ٔ پارسا میگریزم .
خاقانی .
مستان صبوح آموخته وز می فتوح اندوخته
می شمع روح افروخته ، نقل مهیا
۞ ریخته .
خاقانی .
بی سیم و زر بشو تو و با سیم بر بساز
کزبهر تو صبوح دو صد کیسه زر گشاد.
خاقانی .
جرعه ٔ جان از زکات هر صبوح
بر سر سبوح خوان افشاندمی .
خاقانی .
در صبوح آن راح ریحانی بخواه
دانه ٔ مرغان روحانی بخواه .
خاقانی .
گرچه صبوح فوت شدکوش که پیش از آفتاب
زآن می آفتاب وش یاد صبوحیان خوری .
خاقانی .
مرغ بهنگام زد نعره ٔ هنگامه گیر
کز همه کاری صبوح خوشتر هنگام صبح .
خاقانی .
نورهان دو صبح یک نفس است
آن نفس صرف کن برای صبوح .
خاقانی .
هنگام صبوح موکب صبح
هنگامه دریده اختران را.
خاقانی .
از من آموز دم زدن بصبوح
دم مستغفرین بالاسحار.
خاقانی .
پیش کان قرّا شود سبوح خوان
در صبوح عیش جان درخواستند.
خاقانی .
ترک سبوح گفته وقت صبوح
عابدان سبحه ها دراندازند.
خاقانی .
تا بشب هم صبوح نوروز است
روز در کار آن کنید امروز.
خاقانی .
ز گرمی روی خسرو خوی گرفته
صبوح خرمی را پی گرفته .
نظامی .
رخساره بر آن زمین همی سود
تا صبح در این صبوح می بود.
نظامی .
چه خوش باشد آهنگ نرم حزین
بگوش حریفان مست صبوح .
سعدی (گلستان ).
موسم نغمه ٔچنگست که در بزم صبوح
بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست .
سعدی .
گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست
از می کنند روزه گشا طالبان یار.
حافظ.
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ و صنجی
۞ بدر پیر خرابات بریم .
حافظ.
صبوح گویم سبوح گوی چون باشم
چو من ملامتی رخصه جوی باده بیار.
؟
|| اکل در بامداد. (بحر الجواهر). چاشت . (مهذب الاسماء) (ربنجنی ). || ماده شتر که در بامداد دوشیده شود. (منتهی الارب ). || پگاه . (منتهی الارب ). صبح زود
: گفت چرا در صبوح باده نخواهی کنونک
حجله برانداخت صبح ، حجره بپرداخت خواب .
خاقانی .
آن می که منادی صبوح است
آباد کن سرای روح است .
نظامی .
مانعش غلغل چنگ است و شکرخواب صبوح
ورنه گر بشنود آه سحرم بازآید.
حافظ.
شب یلدای بخششت را چرخ
چه شود گر دم صبوح دهد.
گلخنی قمی .