صبیح
نویسه گردانی:
ṢBYḤ
صبیح . [ ص َ ] (ع ص ) خوبرو و سفیدرنگ . ضد ملیح که سبزه رنگ و نمکین باشد. (غیاث اللغات ). خوبرو. (دهار). صاحب جمال . (منتهی الارب ). جمیل . زیباروی . وضی ءالوجه . خوبروی . خوشگل : وجه صبیح ؛ روئی نیکو. (مهذب الاسماء).
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
سبیة. [ س ِبی ی َ ] (اِخ ) ریگستانی است به دهناء و گویند روضه ای است در دیار تمیم . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
سبیة. [ س َ ب ْ ی َ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء رمله بین فلسطین و رمله . (لباب الانساب ص 531) (معجم البلدان ).
ام صبیة. [ اُ م م ؟ ] (اِخ ) جهنی . از زنان صحابی بوده . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 250 شود.