اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صحل

نویسه گردانی: ṢḤL
صحل . [ ص َ ح ِ ] (ع ص ) مرد گلوگرفته آواز. (منتهی الارب ). گران آواز. (مهذب الاسماء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۵ ثانیه
سهل . [ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن حسن بلخی . وی در زبان فارسی شاعری ممتاز و فرد بود. یاقوت گوید: از بلخ چهار تن منفرد بودند. ابی القاسم الکع...
سهل . [ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ تستری . از طبقه ٔ ثانیه است . کنیت او ابومحمد است . از کبراء این قوم و علماء این طایفه است . از شاگردان ذوالنون...
سهل . [ س َ ] (اِخ ) ابن علی ارغیانی . وی در عصر خود پیشوای مردمان بود و در دانش و زهد مرتبتی عظیم داشت . مدتی در محضر شیخ ابوعلی سنجی به ...
سهل . [ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سلیمان بن محمدبن سلیمان صعلوکی نیشابوری ، مکنی به ابن طبیب فقیه شافعی وفات 404 هَ . ق . او راست المذهب ....
سهل . [ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عثمان بن یزید جشمی . رجوع به ابوحاتم سجستانی شود.
سهل . [ س َ ] (اِخ ) ابن هارون بن رامنوی فارسی الاصل دشت میشانی ، حکیم و شاعر و فصیح و شعوبی مذهب و سخت با عرب دشمن . و کتبی بسیار در مثال...
ثهل . [ ث َ هََ ] (ع مص )گسترده شدن چیزی بر روی زمین . منبسط شدن بر زمین .
ام سهل . [ اُم ْ م ِس َ ] (اِخ ) کنیه ٔ چند تن از زنان صحابی بوده است . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 247 ببعد شود.
احمد سهل . [ اَ م َ دِ س َ ] (اِخ ) رجوع به احمدبن سهل شود.
ذنب سحل . [ ذَ ن َ ب ُ س َ] (اِخ ) یوم ذنب سحل ، نام یکی از جنگهای عرب است .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.