اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صدء

نویسه گردانی: ṢDʼ
صدء. [ ص َدْءْ ] (ع مص ) نیک کمیت گردیدن اسب . (منتهی الارب ). سیه سرخ شدن . (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف ). || زدودن زنگ آئینه را. || ریمناک گردیدن . (منتهی الارب ). || زنگ گرفتن آهن . (منتهی الارب ). زنگ گرفتن آهن و جز آن . (بحرالجواهر). زنگار گرفتن . (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف ) (مصادر زوزنی ). || راست ایستادن و نظر کردن . (منتهی الارب ). || (اِ) زنگ آهن و مس و جز آن . (منتهی الارب ). || (اصطلاح تصوف ) پوششی که از ظلمت هیأت نفس و صور اکوان بر وجه دل باشدو محجوب گرداند دل را از قبول حقایق و تجلیات انوارتا اگر در حد رسوخ رسید بحد حرمان آید :
بماند در حجاب آن دل بکلی
نیابد او ز خود حاصل بکلی .
(کذا فی کشف اللغات ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
سد کردن . [ س َک َ دَ ] (مص مرکب ) بستن و استوار کردن : از چه کنی سد در داد و ستدفایده در داد و ستد میرسد. ایرج میرزا.رجوع به سد شود.
سد کرخه . [ س َدْ دِ ک َ خ َ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
سد قناة. [ س ُدْ دُ ق َ ] (اِخ ) نام وادیی است در نزدیکی مدینة که آبش به شعیبه می ریزد. (از معجم البلدان ). وادیی است که در وادی شعیبة میر...
سد قناة. [ س ُدْ دُ ق َ ] (اِخ ) بندی است که عبداﷲبن عمروبن عثمان آن را بسته . (منتهی الارب ).
سد سکندر. [ س َدْ دِس ِ ک َ دَ ] (اِخ ) بمعنی سد اسکندر است : هنگام خیر سست چو نال خزانیندهنگام شر سخت چو سد سکندرند. ناصرخسرو.که سد سکندر نه ...
سد گشادن . [ س َدد / س َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) خراب کردن و هدم نمودن . (آنندراج ). || تسخیر کردن و در تصرف خود آوردن . (آنندراج ) : ملک همه خس...
سد الوند. [ س َدْ دِ اَل ْ وَ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
سد بمپور. [ س َدْ دِ ب َ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
سد لتیان . [ س َدْ دِ ل َت ْ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
صد اندر صد. [ ص َ اَ دَ ص َ ] (ق مرکب ) منحصراً. تنها. خالص . ویژه . صد درصد : صد اندر صد این دشت جای من است بلند آسمانش هوای من است .فردوسی .
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۷ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.