صدق
نویسه گردانی:
ṢDQ
صدق . [ ص َ ] (ع ص ) راست . (مهذب الاسماء). راست و سخت و درشت یقال : هذا الرمح الصدق ؛ یعنی نیزه ٔ راست و سخت و درشت و کذا الرجل الصدق بالتوصیف ؛ یعنی مرد درشت و راست و چون بدان اضافت کنی صاد را کسره دهی . (منتهی الارب ). نیزه ٔ راست وسخت . (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). || کامل از هر چیز. || رجل صدق اللقاء والنظر؛ مرد سخت ملاقات و سخت نظر. || صادق در ملاقات و صادق در نظر. || (مص ) راست شدن در سخن . راست گفتن . راست شدن . راست کردن حدیث را. || راست کردن جنگ را. || آگاهیدن کسی را بدان چه در دل است . (منتهی الارب ). || راست گردانیدن وعد. (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
ملکی صدق . [ ] (اِخ ) (به معنی پادشاه سلامتی ) شهریار سالم و کاهن خدای تعالی بود که نان و شراب از برای خلیل الرحمن آورده و از وی عشر گر...
مایه ٔ صدق . [ ی َ / ی ِ ی ِ ص ِ ] (اِخ ) کنایه از ابابکربن ابی قُحافه ۞ است . (برهان ) (از آنندراج ). ابوبکر صدیق رضی اﷲ عنه . (ناظم الاطباء)...
صدق و صفا. [ ص ِ ق ُ ص َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خلوص . راستی . حقیقت : هزار شکر که دیدم بکام خویشت بازز روی صدق و صفا گشته با دلم همساز....
صدق اﷲ العلی العظیم . [ ص َ دَ قَل ْ لا هُل ْ ع َ لی یُل ْ ع َ ](ع جمله ٔ فعلیه ) راست گفت خدای بلند (رتبت ) بزرگ .
ثدق . [ ث َ ] (ع مص ) نیک باریدن : ثدق مطر؛ نیک باریدن باران . || ثدق وادی ؛ روان شدن آب . || ثدق خیل ؛ فروگذاشتن خیل را برفتار. || ث...
سدق . [ س ُ ] (ترکی ، اِ) لفظ ترکی است بمعنی ترکش . (غیاث ). ترکش و ایرانیه گویند نوعی از ترکش که برای هر تیر توی آن خانه ٔ جداگانه باشد. ...
صدغ . [ ص َ ] (ع مص ) دوش با دوش برابر رفتن با کسی . || داغ و نشان کردن شتر را. || کشتن مورچه را. || برگردانیدن کسی را از کار و راندن...
صدغ . [ ص ُ ] (ع اِ) مابین چشم و گوش مردم . (منتهی الارب ) (بحر الجواهر) (مقدمه ٔ ترجمان القرآن ). میان گوشه ٔ ابرو و گوش است و آن را شقیقه ...
ثدغ . [ ث َ ] (ع مص ) ثدغ رأس ؛ شکستن سر را.
سدغ . [ س ُ ] (ع اِ)مابین چشم و گوش از مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || موی پیچه ، لغتی است در صدغ . (منتهی الارب ). زلف و بناگوش . (بحر...