اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صدق

نویسه گردانی: ṢDQ
صدق . [ ص ُ دُ ] (ع اِ) ج ِ صَدوق . (منتهی الارب ). رجوع به صدوق شود. || ج ِ صداق [ ص َ / ص ِ ] . (منتهی الارب ). رجوع به صداق شود. || ج ِ صَدق . (منتهی الارب ). رجوع به صدق شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ملکی صدق . [ ] (اِخ ) (به معنی پادشاه سلامتی ) شهریار سالم و کاهن خدای تعالی بود که نان و شراب از برای خلیل الرحمن آورده و از وی عشر گر...
مایه ٔ صدق . [ ی َ / ی ِ ی ِ ص ِ ] (اِخ ) کنایه از ابابکربن ابی قُحافه ۞ است . (برهان ) (از آنندراج ). ابوبکر صدیق رضی اﷲ عنه . (ناظم الاطباء)...
صدق و صفا. [ ص ِ ق ُ ص َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خلوص . راستی . حقیقت : هزار شکر که دیدم بکام خویشت بازز روی صدق و صفا گشته با دلم همساز....
صدق اﷲ العلی العظیم . [ ص َ دَ قَل ْ لا هُل ْ ع َ لی یُل ْ ع َ ](ع جمله ٔ فعلیه ) راست گفت خدای بلند (رتبت ) بزرگ .
ثدق . [ ث َ ] (ع مص ) نیک باریدن : ثدق مطر؛ نیک باریدن باران . || ثدق وادی ؛ روان شدن آب . || ثدق خیل ؛ فروگذاشتن خیل را برفتار. || ث...
سدق . [ س ُ ] (ترکی ، اِ) لفظ ترکی است بمعنی ترکش . (غیاث ). ترکش و ایرانیه گویند نوعی از ترکش که برای هر تیر توی آن خانه ٔ جداگانه باشد. ...
صدغ . [ ص َ ] (ع مص ) دوش با دوش برابر رفتن با کسی . || داغ و نشان کردن شتر را. || کشتن مورچه را. || برگردانیدن کسی را از کار و راندن...
صدغ . [ ص ُ ] (ع اِ) مابین چشم و گوش مردم . (منتهی الارب ) (بحر الجواهر) (مقدمه ٔ ترجمان القرآن ). میان گوشه ٔ ابرو و گوش است و آن را شقیقه ...
ثدغ . [ ث َ ] (ع مص ) ثدغ رأس ؛ شکستن سر را.
سدغ . [ س ُ ] (ع اِ)مابین چشم و گوش از مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || موی پیچه ، لغتی است در صدغ . (منتهی الارب ). زلف و بناگوش . (بحر...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.