اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صرف

نویسه گردانی: ṢRF
صرف . [ ص َ ] (ع اِ) (علم ...) آن را علم تصریف نیز گویند. در نفائس الفنون آرد: تصریف عبارت از معرفت اصولی است که در آن کمیت ابنیه ٔ کلمات عرب و کیفیت اوزان و تغییرات لاحقه بدان را بدون اعتبار اعراب وبنا معلوم کنند و مقصود از ابنیه صیغ کلمات عربست وکلمه هر چند اسماء و افعال و حروف را شامل است اما به جهت قلت تغییر و تصرف در حروف به ابنیه ٔ حروف التفات نکنند و ابنیه ٔ اسم ، ثلاثی و رباعی و خماسی است . و ابنیه ٔ فعل ثلاثی و رباعی بود و خماسی نیامده است ، بخاطر ثقل آن ، و بیان اوزان ابنیه وتعبیر از حروف اصول را به «ف ، ع ، ل » کنند چنانکه گویند جمل بر وزن فَعَل و نَصَرَ بر وزن فَعَل َ و جهت رباعی و خماسی لام ثانیه و ثالثه در آخر زیادت کنند چنانکه گویند جعفر بر وزن فَعْلَل و سفرجل بر وزن فَعَلَّل و هر چه غیر از این حروف باشد آن را زیادت خوانند و آن زواید را بعینها عندالموازنة بیاورند چنانکه گویند اکرم بر وزن افعل است و ضارب بر وزن فاعل و مضروب بر وزن مفعول مگر در دو موضع یکی در مبدل از تای افتعال که آنجا تا را بعینه بیاورند چنانکه گویند اِدَّکَرَ بر وزن افتعل است و دوم در مکرر چنانکه گویند جلبب بر وزن فعلل و اگر در بنا، قلبی واقع شده است وزن آن بر آن وجه کنند که قلب واقع است ... و یسمی بعلم التصریف ایضاً. و هو علم باصول تعرف بها احوال ابنیة الکلم التی لیست باعراب و لابناء. کذا قال ابن الحاجب . فقوله علم بمنزلة الجنس ، لانه شامل للعلوم کلها. و قوله تعرف بها احوال ابنیة الکلم یخرج الجمیع سوی النحو. و قوله لیست باعراب ولا بناء یخرج النحو. و فائدة اختیار تعرف علی تعلم تذکر فی علم المعانی . ثم المراد من بناء الکلمة و کذا من صیغتها و وزنها هیئتها التی یمکن ان یشارکها فیها غیرها، و هی عدد حروفها المرتبة و حرکاتها المعینة و سکونها مع اعتبار حروفها الزائدة والاصلیة کُل فی موضعه . فَرجُل ٌ مثلاً علی هیئة و صفة یشارکه فیها عضدٌ. و هی کونه علی ثلاثة احرف ، اولها مفتوح و ثانیها مضموم ، و اما الحرف ، الاخیر، فلا تعتبر حرکاته و سکونه فی البناء، فرجل ٌ و رجلاً و رجل علی بناء واحد. و کذا جمل علی بناء ضرب ، لان الحرف الاخیرمتحرک بحرکة الاعراب و سکونه و حرکة البناء و سکونه .و انما قلنا یمکن ان یشارکها، لانه قد لایشارکها فی الوجود کالحبک بکسر الحاء و ضم الباء، فانه لم یأت له نظیر. و انما قلنا حروفها المرتبة، لانه اذا تغیر النظم و الترتیب تغیر الوزن ، کما تقول یئس علی وزن فعل و ایس علی وزن عفل . و انما قلنا مع اعتبار الحروف الزائدة و الاصلیة لانه یقال ان «کرّم » علی وزن فعّل ولایقال علی وزن فعلل او افعل او فاعل مع توافق الجمیعفی الحرکات المعینة و السکون . و قولنا کُل فی موضعه ، لان نحو «درهم » لیس علی وزن قمطر، لتخالف مواضع الفتحتین و السکونین . و کذا نحو: بیطر، مخالف لشریف فی الوزن لتخالف موضعی الیائین . و قد یخالف ذلک فی اوزان التصغیر. فیقال اوزان التصغیر: فُعَیْل ٌ و فُعَیْعِل ٌ و فعیعیل فیدخل فی فعیل ُ: رجیل ُ و حمیرُ و غیر ذلک و فی فُعَیْعِل : اُکیلب و حمیرٌ و نحوها و فی فُعَیْعیل : مُفیتیح و تمیثیل و نحو ذلک . و یعرف وجهه فی لفظ الوزن . فعلی هذا لا حاجة الی تقیید الاحوال بکونهالاتکون اعراباً و لا بناءً، اذ هما طاریان علی آخر حروف الکلمة، فلم یدخلا فی احوال الابنیة لکن بقی ههنا شی ٔ. و هو انه یخرج من الحد معظم ابواب التصریف ، اعنی الاصول التی تعرف بها ابنیة الماضی و المضارع و الامرو الصفة و افعل التفضیل و الاَّلة و الموضع و المصغر و المصدر، لکونها اصولا تعرف بها ابنیة الکلم ، لا احوال ابنیتها. فان اریدان الماضی و المضارع مثلا حالان طاریان علی بناء المصادر ففیه ُ بعدٌ لانهما بنأان مستأنفان بُنیا بعد هدم بناء المصدر و لو سلم ، فلم عد المصادر فی احوال الابنیة. ثم الماضی و المضارع و الامرو غیر ذلک ممامر کما انها لیست باحوال الابنیة علی الحقیقة. بل هی اشیاء ذوات ابنیة علی مامر من تفسیر البناء. بلی قدیقال لضرب َ مثلاً، هذا بناء حاله کذا مجازاً. ولا یقال ابداً ان ضرب حال بناء. و انما یدخل فی احوال الابنیة، الابتداء و الوقف و الامالة و تخفیف الهمزة و الاعلال و الابدال و الحذف و بعض الادغام . و هو ادغام بعض حروف الکلمة فی بعض . و کذا بعض التقاء الساکنین . و هو اذا کان الساکنان من کلمة کما فی «قل » و اصله قول ، و الوقف و التقاؤهما فی کلمتین و الادغام فیها لیست بابنیة و لا احوال ابنیة لعدم اعتبار حرکة الحرف الاخیر و سکونها. اللهم الا ان یقال اُرید بالبناء الحروف المرتبة بلا اعتبار الحرکات و السکنات . کذاذکر المحقق الرضی فی شرح الشافیة. و الجواب عن ذلک بانه ارید بابنیة الکلم ما یطرؤ علیها، ای علی الکلم من الهیآت و الاحوال کما عرفت . فهی نفس احوال الکلم . فالاضافة بیانیة. کما فی قولهم شجر الاراک فمعنی احوال ابنیة الکلم علی هذا احوال هی ابنیة الکلم . فلایخرج من الحد مُعظم ابواب التصریف من ابنیة الماضی و المضارع و نحوهما. و بالجملة فعلم الصرف علم باصول تعرف بها ابنیة الکلم . ثم انه کما یبحث فی العلم عن العوارض الذاتیة لموضوعه کذلک یبحث فیه عن اعراض تلک الاعراض ، فدخل فی ابنیةالکلم : الابتداء و الامالة و نحوهما مما هو من احوال الابنیة و یؤیده ما وقع فی الاصول من ان الصرف علم تعرف به احوال الکلمة بناءً. و تصرفاً فیه . ای فی ذلک البناء لا اعراباً و بناءً. و کذا یدخل فی الحد الوقف ، لانه من احوال الابنیة. یعرضها باعتبار قطعها عما بعدها، لاباعتبار حرکة الحرف الاخیر او سکونه . و الا لخرج بعض اقسام الوقف من الوقف . کالحذف و الابدال و الزیادة، فتدبر. و ذکر التقاء الساکنین فی الکلمتین و الادغام فیهما استطرادی ، کذکر الجزئی فی المنطق . و هذا الجواب مما استخرجته مما ذکروه فی هذا المقام . فعلی هذا موضوع الصرف هو الکلمة من حیث ان لها بناء. و قد عرفت انه لامحذور فی المحبث عن قیدالحیثیة اذاکانت بیاناً للموضوع . فلامحذور فی البحث عن الابنیة فی هذاالعلم . و یؤید هذا مامر فی تقسیم العلوم العربیة من ان الصرف یبحث فیه عن المفردات من حیث ُ صورها و هیآتها. و کذا ما ذکر المحقق عبدالحکیم فی حاشیة الفوائد الضیائیه من ان التصریف و المعانی و البیان و البدیع و النحو، بل جمیع العلوم الادبیة،تشترک فی ان موضوعها الکلمة و الکلام . انما الفرق بینها بالحیثیات -انتهی . و فی شرح الشافیة للجاربردی : ان موضوعه الابنیة من حیث تعرض الاحوال لها. و الابنیة عبارة عن الحروف و الحرکات و السکنات الواقعة فی الکلمة فیبحث عن الحروف من حیث انها ثلاثة او اربعة او خمسة، و من حیث انها زائدة او اصلیة. و کیف یعرف الزائد من الاصلی . و عن الحرکات و السکنات من حیث انها خفیفة او ثقیلة. فیخرج عن هذاالعلم معرفة الابنیة و یدخل فیه معرفة احوالها لان الصرف علم بقواعد تعرف بها احوال الابنیة. ای تعرف بها الماضی و المضارع و الامر الحاضر الی غیر ذلک . فان جمیع ذلک احوال راجعة الی احوال الابنیة، لاالی نفس الابنیة -انتهی . فعلی هذا اضافة احوال الابنیة لیست بیانیة. و یرد علیه ان الماضی و نحوه لیس بناء و لاحال ، بل هو شی ٔ ذوبناء کما مر. و اضعف منه ما وقع فی بعض ُ کتب الصرف ، من ان موضوعه الاصول و القواعد. حیث قال : موضوع علم صرف ، آن اصول چندی است که از وی در این علم بحث کرده اند. و اثبات احوالات بر وی کرده اند و مراد به اصول آن مسائل کلیه است که متفرع شود بر آن مسائل ، جزئیات آن مسائل . مثلا یکی از اصول این فن این قاعده ٔ کلیه است : اذا اجتمع الواو و الیاء، و سبقت احدیهما بالسکون قلبت الواو یاء، و ادغمت الاولی فی الثانیة. و جزئیات وی . مثل مرمی و مروی . که در اصل مرموی و مرووی بود، که این مسئله ٔ کلیه ٔ مذکوره را موضوع عنوانی کرده شد که این دو مثال فرع آن مسئله ٔ کلیه است که آن در ضمن این دو مثال متحقق شده که متکلم آن مسئله را آلة ملاحظه نموده است و ذکر موضوع عنوانی کرده . اثبات احوال بر آن اصل کرده شد، از آن حیثیت که آن اصل متحقق میشود در ضمن آن فرع که مرمی و مروی است ، یعنی صادق می آید بر وی . و مبادیه حدود ماتبتنی علیه مسائله کحد الکلمة و الاسم الفعل و الحرف و مقدمات حججها ای اجزاء علل المسائل . کقولهم : انمایوقع الاعلال فی الکلمة لازالة النقل منها.و مسائله الاحکام المتعلقة بالموضوع کقولهم : الکلمة اما مجرد او مزید. او جزئه کقولهم : ابتداء الکلمة لایکون ساکناً. او جزئیه کقولهم : الاسم اما ثلاثی او رباعی او خماسی . او عرضه . کقولهم : الاعلال اما بالقلب او الحذف او الاسکان . و غایته غایةالجدوی حیث یحتاج الیه جمیع العلوم العربیة و الشرعیة کعلم التفسیر و الحدیث و الفقه و الکلام و لذا قیل ان الصرف اُم العلوم و النحو ابوها. قال الرضی اعلم ان التصریف جزءٌ من اجزاء النحو بلا خلاف . من اهل الصنیعة والتصریف و علی ما حکی سیبویه عنهم ، هو ان تبنی من الکلمة بناء لم تبنه العرب علی وزن ما بنیته . ثم تعمل فی البناء الذی بنیته ما یقتضیه قیاس کلامهم . کما یتبین فی مسائل التمرین و المتأخرون علی ان التصریف علم بابنیة الکلمة وبما یکون لحروفها من اصالة و زیادة و حذف و صحة و اعلال و ادغام و امالة و بما یعرض لآخرها مما لیس باعراب ولا بناء من الوقف و غیر ذلک - انتهی . فالصرف و التصریف عند المتأخرین مترادفان . و التصریف علی ماحکی سیبویه عنهم جزءٌ من الصرف الذی هو جزءٌ من اجزاء النحو - انتهی . چلبی گوید: علم الصرف : و هو علم یعرف منه انواع المفردات الموضوعة بالوضع النوعی و مدلولاتها و الهیآت الاصلیة العامة للمفردات و الهیآت التغییریة و کیفیة تغییراتها عن هیآتها الاصلیة علی الوجه الکلی بالمقایس الکلیة. کذا فی الموضوعات والکتب المصنفة فیه : اساس الصرف . الباسط شرح التصریف البیان فی معرفة الاوزان . تصریف المازنی . تصریف الملوکی . تصریف الافعال . جامع الصرف . الشافیة العزی . عنقود الزواهر. عقود الجواهر. القصاری . لامیة الافعال . المقصود. مراح .المضبوط. المطلوب . منازل الابنیة. نزهة الطرف . النجاح الهارونیة. صرف جدید. (کشف الظنون ). جرجانی گوید: علم یعرف به احوال الکلم من حیث الاعلال . (تعریفات ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حجر صرف . [ ح َ ج َ رِ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به حجرالصرف شود.
وجود صرف یعنی وجود بما هو وجود. وجود همانگونه که وجود است بدون حدود و اعتبارات و اضافات. یعنی رؤیت وجود صرفا به نور حق مر نور حق را با رعایت اسقاط اضا...
صرف جیب . [ ص َ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در اصطلاح عهد قاجاریه وجهی که برای بخشش شاه با دست خود منظور کنند.
صرف خوار. [ ص َ خوا / خا ] (نف مرکب )بهره خوار. سودخوار. آنکه صرف پول گیرد : همه صرف خواران صرف منندقباله نویسان حرف منند.نظامی .
صرف شدن . [ ص َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بکار رفتن . هزینه شدن . خرج شدن : صرف شد آن بدره هوا در هوامفلس و بدره ز کجا تا کجا. نظامی .سعدی اگر خون...
صرف نظر. [ ص َ ف ِ ن َ ظَ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) چشم پوشی . اغماض .گذشت . تعمیة. غمض عین . رجوع به صرف نظر کردن شود.
صرف الدهر. [ ص َ فُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) حوادث و شدائد زمانه . (منتهی الارب ).
صرف برات . [ ص َ ف ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بهره ای که شخص بخاطر پرداخت وجه حواله ای که هنوز موعد آن نرسیده از دارنده ٔ آن اخذ می ک...
صرف کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بکار بردن . هزینه کردن . خرج کردن . مصرف کردن . نفقه کردن : و یک دینار از آن اثارات بخزانه ٔ خویش نگذ...
هستی صرف . [ هََ ی ِ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) وجود مطلق . (ناظم الاطباء). رجوع به هستی آزاد شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.