اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صصط

نویسه گردانی: ṢṢṬ
صصط. [ ص َ ص َ ] (ع مص ) تر کردن . نم دادن . آغشتن . اندودن . (دزی ص 831).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
سست شدن . [ س ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) واماندن . درماندن . از کار افتادن . ضعیف شدن : خالد استواری حصار که دید سست تر شد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی...
شاخ سست . [ خ ِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد از آن دنیاست . (آنندراج ).
سست گشتن . [ س ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) ناتوان شدن : چو سیمرغ از آن زخمها گشت سست بخون اسب و صندوق و گردون بشست . فردوسی .|| از کار افتادن ....
سست پیمان . [ س ُ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) بی ثبات درعهد و شرط و پیمان شکن . (ناظم الاطباء) : نه رفیق ۞ مهربان است حریف سست پیمان که به روز ...
سست پیوند. [ س ُ پ َی ْ / پ ِی ْ وَ ] (ص مرکب ) بدعهد. سست پیمان . که در دوستی ثابت نباشد : شکست عهد محبت نگار دلبندم برید مهر و وفا یار سست پیو...
سست اذعان . [ س ُ اِ ] (ص مرکب ) سست رای . (آنندراج ). ضعیف العقل و بی فراست . (ناظم الاطباء).
سست اندام . [ س ُ اَ ] (ص مرکب ) لاغر و نحیف . (آنندراج ). ناتوان و ضعیف و کم زور. (ناظم الاطباء). || نامرد. (آنندراج ). کسی که مردی نداشته ...
سست و مست . [ س ُ ت ُ م ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) نااستوار. نامحکم . نادرست .- امثال :همه جایم سست و مست است فقط ناندانیم درست است .
سست بینایی . [ س ُ ] (حامص مرکب ) کم بینایی . (ناظم الاطباء). ضعیف دید بودن .
سست گرفتن . [ س ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) سهل انگاشتن . آسان گرفتن : ز هر قومی حکایت باز می جست نگیرد مرد زیرک کار خود سست . نظامی .که سخت س...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.