صعب
نویسه گردانی:
ṢʽB
صعب . [ ص َ ] (اِخ ) ابن عجل بن لجیم بن صعب بن علی از بکربن وائل جدی جاهلی است . از پسران او اسود عنسی است . (الاعلام زرکلی ص 432).
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
صعب المنال . [ ص َ بُل ْ م َ ] (ع ص مرکب ) آنچه رسیدن بدان دشوار باشد.
صعب الوصول . [ ص َ بُل ْ وُ ] (ع ص مرکب ) دشواررس . دشواریاب . دیریاب . آنچه به آسانی وصول نشود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: 1ـ سخت گذر saxtgozar؛ 2ـ ترفنج tarfanj (دری) 3ـ اتیتار átitâr (سنسکریت: átitâra) همتای پارسی این دو واژ...
بیماریی که درمان آن سخت و زمانبر است ولی درمان ناپذیر نیست. همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: سخت بشاز saxt beŝāz (پهلوی)***فانکو آدینات 091636...
ثعب . [ ث َ ع َ ] (ع اِ) راه گذار آب . || آب راهه ٔ وادی . ممر آب در بیابان . || چشمه ای که در سایه ٔ کوه باشد. ج ، ثعبان . ماء ثعب ؛ آب رو...
ثعب . [ ث َ ] (ع مص ) روان ساختن آب یا خون و امثال آن . آب راندن . (تاج المصادر بیهقی ).
ثعب . [ ث ُ ع َ ] (ع اِ) ج ِ ثعبة، وزغها.
سعب . [ س َ ] (ع ص ) هر چیز لزج که روان و دراز باشد از شراب و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
صاب . (ع اِ) ج ِ صابة. (منتهی الارب ).