صعدة
نویسه گردانی:
ṢʽD
صعدة. [ ص َ دَ ] (اِخ ) یاقوت آرد: مخلافی است به یمن . بین آن و صنعاء شصت فرسنگ و بین آن و خیوان شانزده فرسنگ است . و از حسن بن محمد مهلبی آرد: صعدة شهری آبادان و پرجمعیت است با نعمت و خیری فراوان و بازرگانان از هر شهر روی بدانجا آرند و در آن دباغخانه ای برای ادیم و پوست گاو است که بکار نعل (کفش )رود و آن در اقلیم دوم است بعرض 16 درجه و همه ٔ ارتفاع آن صدهزار دینار است از آن شهر تا اعشبیه بیست وپنج میل است و از آنجا تا خیوان 24 میل . (معجم البلدان ). و در الحلل السندسیه آرد: آن بر ارتفاع 2216 گز از سطح دریا واقع است . (الحلل السندسیه ج 2 ص 111). ورجوع به سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ برلن ص 96 و 102 شود.
واژه های همانند
۶۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
صاف ساده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) بی حیله و مکر. بی تقلب . بی ریا. رجوع به صاف صادق شود. || احمق . گول .
صفت واژه ای عربی و ساده پارسی است؛ و جایگزین پارسی، این است: بژنای ساده bežnâye-sâde (بژنا: صفت. «سغدی» + ساده) **** فانکو آدینات 09163657861
اسم واژه ای عربی و ساده پارسی است و جایگزین پارسی این است: نامساده nâmsâde (نام + ساده) **** فانکو آدینات 09163657861
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ساده لوح . [ دَ / دِل َ / لُو ] (ص مرکب ) کنایه از مرد خفیف العقل . (بهارعجم ) (آنندراج ). کنایه از احمق و بی شعور. (غیاث اللغات ). ساده دل : ساد...
ساده مال . [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) در اصطلاح بنایان کارگری که سفیدکاری ساده و بی گل و گچ بری کند.
ساده مرد. [ دَ / دِ م َ ] (اِ مرکب ) ساده لوح . کنایه از مرد خفیف عقل . (بهار عجم ) (آنندراج ). نادان . (شرفنامه ٔ منیری ). ابله . (ملخص اللغات حس...
ساده نمک . [ دَ / دِ ن َ م َ ] (ص مرکب ) ملیح . با نمک . نمک ناب و خالص : ساده زنخدان بدم و ساده کارساده نمک بودم و ساده شکر.سوزنی .
ساده وضع. [ دَ / دِ وَ ] (ص مرکب ) ساده طور. کنایه از آدمی بی تکلف . (آنندراج ).
ده ساده . [ دِه ْ دِ ] (اِخ ) دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج . واقع در 11هزارگزی جنوب روانسر. سکنه ٔ آن 172 تن . آب آن از رودخانه ٔ قره ...