اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صفا

نویسه گردانی: ṢFA
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) مکان بلندی است از کوه ابوقبیس ، بین آن و مسجدالحرام عرض وادی است که راه و بازار است . نصیب گوید :
و بین الصفا والمروتین ذکرتکم
بمختلف من بین ساع و موجف
و عند طوافی قد ذکرتک ذکرة
هی الموت بل کادت علی الموت تضعف ...

(معجم البلدان ).


و دامن کوه ابوقبیس صفا است و آنچنان است که دامن کوه را همچون درجات بزرگ کرده اند و سنگها بترتیب رانده که بر آن آستانها روند خلق ، و دعا کنندو آنچه می گویند صفا و مروه کنند آن است . (سفرنامه ناصرخسرو چ برلن ص 98).
گفت نی گفتمش چو کردی سعی
از صفا سوی مروه بر تقسیم .

ناصرخسرو.


این برفراز آنکه تو گوئیش حاجی است
انگار کو ۞ به مکه و رکن و صفا شده است .

ناصرخسرو.


به زمزم و عرفات وحطیم و رکن و مقام
به عمره و حجر و مروه و صفا و منی .

ادیب صابر.


رفته و سعی صفا و مروه کرده چار و سه
هم بر آن ترتیب کز سادات و اعیان دیده اند.

خاقانی .


چو دل کعبه کردی سر هر دو زانو
کم از مروه ٔ با صفائی نیابی .

خاقانی .


دندانه های برجش یک یک صفا و مروه
سر کوچه های شهرش صف صف منی و مشعر.

خاقانی .


کوه صفا بطرف شرقی مسجد حرام است . (نزهة القلوب چاپ اروپا ج 3 ص 17).
احرام چه بندیم چو آن قبله نه اینجاست
در سعی چه کوشیم که از مروه صفا رفت .

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
بی صفا. [ ص َ ] (ص مرکب ) مقابل مفرح و باصفا. بی طراوت . || بی اخلاص . مقابل پاکدل . رجوع به بی صفا (در ترکیبات صفا) شود.
چمن صفا. [ چ َ م َص َ ] (اِ مرکب ) محل نشستن در باغ . (ناظم الاطباء).
صفا زدن . [ ص َ زَ دَ ] (مص مرکب ) صلا زدن . خوش باش زدن . خوش باد زدن : دامنی بر آتش گل چون صبا باید زدن سیرچشمان گلستان را صفا باید زدن .میر...
صفا کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشتی کردن . صلح کردن با : آنکه بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت بازش آرید خدا را که صفائی بکنیم . حافظ...
صفاء ذهن . [ ص َ ءِ ذِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عبارت است از استعداد نفس آدمی برای استخراج امر مطلوب . (کشاف اصطلاحات الفنون ) (تعریفات جر...
صفا دادن . [ ص َ دَ ] (مص مرکب ) پاکیزه کردن . جلا دادن . || ستردن موی : به سلمانی رفت و سر و صورت را صفا داد. || روشنائی باطنی به کسی ...
اهل صفا. [ اَ ل ِ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از صوفیان . (انجمن آرا). صاف دل . (ناظم الاطباء) : مودت اهل صفا چه در روی و چه در قف...
باب صفا. [ ب ِ ص َ ] (اِخ ) یکی از چهار در مسجد حرام به مکه ٔمعظمه : .. و مسجد حرام را چهار در است : باب بنی شیبه بر طرف عراقی است و مایل ...
باغ صفا. [ غ ِ ص َ ] (اِخ ) باغی بوده است به تبریز که عباس میرزا نایب السلطنه احداث نموده است : دو باغ در دارالسلطنه ٔ تبریز [ ساخت ] یکی...
صفا آوردن . [ ص َ وَ دَ ] (مص مرکب ) خرم ساختن .شادمان کردن با مقدم خود : رسیدن گل و نسرین بخیر و خوبی بادبنفشه شادوش آمد، سمن صفا آورد. ح...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.