صفر
نویسه گردانی:
ṢFR
صفر. [ ص ِ ] (ع ص ) خالی از هر چیزی . (منتهی الارب ). تهی و خالی . (غیاث اللغات ). || رجل صفرالیدین ؛ مرد بی چیز. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۴۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۷ ثانیه
صفر. [ ص ُف ْ ف َ ] (ع ص ، اِ) گویا ج ِ صافر است چون شاهد و شُهَّد و غایب و غُیَّب و صافر خالی بود و هو مرج الصفر. (معجم البلدان ).
صفر. [ ص ُف ْ ف َ ] (اِخ ) موضعی است بین دمشق و جولان و آن صحرائی است که بروزگار بنی مروان بدانجا وقعه ای مشهور بوده است و آن را در اخبا...
چقا صفر. [ چ َ ص َ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوندپور بخش مرکزی شهرستان شاه آباد که در 32 هزارگزی شمال خاوری شاه آباد و 500 گزی راه شو...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
متولد1312ومتوفی بهسال1368 یکی از اهالی دروار بوده که نام خود رااز جد اعلای ششم خود گرفته است .درمنابع از وی با نامهای کاکو صفر یا کاکو صفرعلی یا صفربی...
کوسه صفر. [ س ِ ص َ ف َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سراجو که در بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع است و 361 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
صفر کردن . [ ص ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایت از خالی کردن است ، چه صفر بمعنی خالی و تهی باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) : صفر کن ای...
اصابع صفر. [ اَ ب ِ ع ِ ص ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بیخ گیاهی است به شکل کف دست . (قطر المحیط) (اقرب الموارد). گیاهی است بر شکل کف دست ،...
ثفر. [ ث َ / ث َ ف َ ] (ع اِ) پاردم که بهندوستان دمچی گویند. (غیاث اللغات ). || شرم دد و دام و مرغان شکاری یا راه نره از آنان . ج ، أثفا...
ثفر. [ ث َ / ث ُ ] (ع اِ) شرم ددگان و مرغان شکاری یا راه نره ٔ آنان .