اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صفینة

نویسه گردانی: ṢFYN
صفینة. [ ص ُ ف َ ن َ ] (اِخ ) بلدی است به عالیه از دیار بنی سُلَیم دارای خرمابن و ابونصر آرد: صفینه دهی است به حجاز بمسافت دو روز از مکه دارای خرمابن و کشت ها و مردم بسیار. کندی آرد: آن را کوهی است که ستارگویند و بر طریق زبیدیه است و چون حاج تشنه شوند بدان عدول کنند و عقبه ٔ صفینه را حاج عراق پیمایند و (عبور از آن ) دشوار است . (معجم البلدان ) :
ز آب و خاک سارقیه تا صفینه پیش چشم
بس دواءالملک و تریاقی که اخوان دیده اند.

خاقانی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
صفینة. [ ص َ ن َ ] (معرب ، اِ) درخت ابهل را گویند و آن سرو کوهی است و به عربی عرعر خوانند. (برهان ). معرب از سابینا. ۞ ابهل . ماهی مرز. ۞ ...
صفینة. [ ص َ ن َ ] (اِخ ) نصرآبادی آرد: موضعی است به مدینه بین بنی سالم و قبا. (معجم البلدان ).
صفینة. [ ص ُ ف َ ن َ ] (ع اِمصغر) تصغیر صَفَن . سفره ای است که بسان عیبه بود. (معجم البلدان ).
سفینه . [ س َ ن َ ] (ع اِ) کشتی بدان جهت که روی آب را میخراشد. (منتهی الارب ). کشتی . ج ، سفائن ، سفون ، سَفین ، سُفُن . (آنندراج ) (ترجمان ا...
سفینه /safine/ معنی ۱. [جمع: سُفُن و سُفائِن] کشتی. ۲. کتابی که در آن مطالب مختلف خصوصاً اشعار جمع شده باشد؛ جُنگ. ۳. (نجوم) از صورت‌های فلکی جنوبی دا...
سفینه کردن . [ س َ ن َ / ن ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) ظاهر و نمودار کردن . (آنندراج ) (غیاث ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این دو واژه اربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: سماری somãri (پارسی دری) کیهان پیما keyhãn-peyma (پارسی دری)
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.