صلب . [ ص ُ ] (ع ص ) رست . (منتهی الارب ). || سخت . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات )
: آنکه در بخشش راد است و به رادی چو علی
آنکه در مذهب صلب است و به صلبی چو عمر.
فرخی .
ساکن و صلب و امین باش که تا در ره دین
زیرکان با تو نیارند زداز علم نفس .
سنائی .
|| (اِ)استخوانهای پشت از دوش تا بن سرین . ج ، اَصْلُب ، اصلاب . (منتهی الارب ). مهره های پشت یعنی استخوان پشت . (غیاث اللغات ). عظم من لدن الکاهل الی العجب . (قاموس )
: کعبه در ناف زمین بهتر سلاله ست از شرف
کاندر ارحام وجود از صلب فرمان آمده .
خاقانی .
سالها باید آنکه مادر دهر
زاید از صلب توچو من فرزند.
خاقانی .
به ناف قبه ٔ عالم به صلب قائم کوه
به پشت راکع چرخ و به سجده ٔ مهتاب .
خاقانی .
از افق صلب شهریار مه نو
آمد و عید جلال بر اثر آورد.
خاقانی .
چنگ در صلب و رحمها برزدی
تا که شارع را بگیری از بدی .
مولوی .
گر ز پشت آدمی وز صلب او
در طلب میباش هم در طلب او.
مولوی .
ز ابر افکند قطره ای سوی یم
ز صلب آورد نطفه ای در شکم .
سعدی .
از آن سجده بر آدمی سخت نیست
که در صلب او مهره یک لخت نیست .
سعدی .
نهد لعل وپیروزه در صلب سنگ .
سعدی .
|| جای درشت سنگ ناک . (منتهی الارب ). زمین درشت . (مهذب الاسماء). || زمین پست درشت . || حسب و شرف آبائی . || (اِمص )توانائی . (منتهی الارب ).