اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صنعت

نویسه گردانی: ṢNʽT
صنعت . [ ص َ ع َ ] (ع اِ) پیشه و هنر. (غیاث اللغات ) :
روزگاری پیشمان آمد بدین صنعت [ شاعری ] همی
هم خزینه هم قبیله هم ولایت هم لوی .

منوچهری .


درین بام گردان و این بوم ساکن
ببین صنعت و حکمت و غیب دان را.

ناصرخسرو.


تا بدان صنعت شهرتی تمام یافتم . (کلیله و دمنه ).
صنعت من برده ز جادو شکیب
سحر من افسون ملایک فریب .

نظامی .


استاد من فضیلتی که بر من دارد از روی بزرگیست و حق تربیت وگرنه بقوت از او کمتر نیستم و به صنعت با او برابرم . (گلستان ). رجوع به صنعة شود. || مصنوع . ساخته . || (مص ) نت ساختن برای شعری . آهنگ ساختن موسیقی دانان قولی یا غزلی یا شعری را: فانشد الجماعة بیتاً... و احب ان یضاف الیه بیت آخر فبدره علی ابن مهدی ... فاستحسنه ابوالحسن ... و کان ابوالعیسی بن حمدون حاضراً فقال له الصنعة فیهما علیک فطلب عوداً. (معجم الادباء چ مارجلیوث ج 5 ص 428). || (اِمص ) کیمیاگری . مشاقی . || (اِ) کیمیا. (مفاتیح العلوم ).
- اهل صنعت ؛ کیمیاگران : و بیشتری اهل روزگارخاصه اهل صنعت کوکب الارض ، طلق را شناسند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
|| نیرنگ . حیلت . حیله : سوگند دهد که او [ صاحب صنعت ] با مساح صنعت و حیلت نکند. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 111). || تدلیس . نفاق . دوروئی :
حافظم در مجلسی دُردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم .

حافظ.


صنعت مکن که هرکه مَحبت نه راست باخت
عشقش به روی دل درِ معنی فراز کرد.

حافظ.


|| تکلف . جمله پردازی :
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگرچه صنعت بسیار در عبارت کرد.

حافظ.


|| ظاهرسازی . ساختگی . تصنع :
همچو جنگ خرفروشان صنعت است .

؟


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
صنعت (عربی) = فرساخت/ساخت آوری/کِروگه/داتیس/ت (پارسی نو +پهلوی ) صنعت همان تولید از راه ساختن و فند است. از آنجا که تولید = فر+آورد است، صنعت ...
خوب صنعت . [ ص َ ع َ ] (ص مرکب ) ماهر. بصیر در صنعت . استاد در کار : و مردمان این ناحیت مردمانی خوب صنعت اند و کارهای بدیع کنند. (حدود العالم )...
صنعت کار. [ ص َ ع َ ] (ص مرکب ) هنرمند. افزارمند. صنعتگر.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
صنعت یدی . [ ص َ ع َ ت ِ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کار دستی . هنر دستی . مقابل صنعت ماشینی . رجوع به صنعت شود.
صنعت سخن . [ ص َ ع َ ت ِ س ُ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شعر است و آن کلامی باشد موزون . (برهان ). رجوع به شعر شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
صنعت تسمیط. [ ص َ ع َ ت ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به مسمط شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
تشکیلات سازمانی دربار پهلوی دوم اشاره در داخل وزارت دربار سازمان‌هایی وجود داشت که حتی در برخی از امور از خود وزارت دربار و شخص وزیر قدرتمندتر عمل می...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.