اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صورت

نویسه گردانی: ṢWRT
صورت . [ رَ] (اِخ ) دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل ، واقع در 21 هزارگزی جنوب بابل . در دشت قرار گرفته و هوای آن معتدل ، مرطوب و مالاریائی است . 400 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ سجادرود. محصول آنجا برنج ، غلات . نیشکر. مختصر پنبه و صیفی کاری است . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
صورت . [ رَ ] (ع اِ) صورة. هیأت . خلقت . (السامی ). شکل . شاره . تمثال . نقش . نگار : ای قامت تو بصورت کاونجک هستی تو بچشم هر کسی بلکنجک . شهی...
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: لچ lac، دیمر dimar، دیمه dime (دری) لاریک lārik، نارک nārek (لکی) افت aft (خراسانی) کرپ karp، نیکاس nikās (پهلوی...
هم صورت . [ هََ رَ ] (ص مرکب ) هم شکل . همانند : بچگانْمان همه ماننده ٔ شمس و قمرندزآنکه هم سیرت و هم صورت هر دو پدرند. منوچهری .همواره سیه س...
در صورت . [ دَ رَ ] (اِ مرکب ) در حالت . (ناظم الاطباء).
زشت صورت . [ زِ رَ ] (ص مرکب )زشت رو. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زشت روی شود.
آب صورت . [ ب ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب دست و روی شستن .
پری صورت . [ پ َ رَ ] (ص مرکب ) که چهره و سیمای پری دارد. پریروی . پری پیکر. پریرخ . پری رخسار. خوبروی . زیباروی .
خوب صورت . [ رَ ] (ص مرکب ) خوش شکل .خوشگل . (ناظم الاطباء). خوبروی . خوب رخ . خوب رخسار. (یادداشت بخط مؤلف ). جمیل . (منتهی الارب ) : شه خوب صو...
خوش صورت . [ خوَش ْ / خُش ْ رَ ] (ص مرکب ) خوش شکل . خوشگل . خوبروی . زیباروی : ناگاه دو مرغ دیدم بغایت خوش صورت که از هوا درآمدند. (قصص الان...
صورت آرا. [ رَ ] (نف مرکب ) صورت آراینده . صورت نگار. نقاش : گفت منذر به کارفرمایان تا به پرگار صورت آرایان ... نظامی .رجوع به صورت آرائی شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۹ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.