صومعه . [ ص َ م َ ع َ ] (ع اِ) عبادت خانه ٔ ترسایان و نصاری که سر آن بلند و باریک سازند. (غیاث اللغات ). جای عبادت . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). عبادت جای . (مهذب الاسماء). خانه ای است مر ترسایان را. (منتهی الارب ). کاره . طربال . تامورة. عجوز. ج ، صوامع
: در زاویه امروز بخندد لب زاهد
در صومعه امروز بخندد لب ابدال .
فرخی .
موسی و خضر آمده بصومعه ٔ او
صومعه دارد مگر فقیرمثال است .
خاقانی .
|| مجازاً عبادتخانه ٔ اهل اسلام
: صوفی از صومعه گو خیمه بزن در گلزار
وقت آن نیست که در خانه نشینی بیکار.
سعدی .
بس که خرابات شد صومعه ٔ صوف پوش
بس که کتب خانه گشت مصطبه ٔ دردخوار.
سعدی .
|| عقاب بدان جهت که بلند پرد. || کلاه دراز. (منتهی الارب ). عمامة. (مهذب الاسماء). برنس . (اقرب الموارد). || سراشکنه .(منتهی الارب ). || (مص ) باریک کردن سراشکنه را. || فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).