صیاح
نویسه گردانی:
ṢYAḤ
صیاح . [ص َی ْ یا ] (اِخ ) از ستارگان ، و از ثوابت و از صور شمالی است . حارس الشمال . راعی الشاء. عرقوب الاسد. طاردةالبرد. درک الاسد. بقار. گاوچران . رجوع به ثوابت شود.
واژه های همانند
۲۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۱ ثانیه
سیاه کوه . (اِخ ) نام کوهی است کشیده در میانه ٔ ری و اصفهان و بیشتر دزدان در آن براه زنی پردازند. (آنندراج ) (انجمن آرا).
سیاه کلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان علی آباد بخش مرکزی شهرستان شاهی . دارای 200 تن سکنه . آب آن از نهر شاهرود و رودخانه ٔ تالارو. محصو...
سیاه کلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ناتل بخش نور شهرستان آمل . دارای 170 تن سکنه . آب آن از وازرود. محصول آنجا برنج و مختصر غلات ا...
سیاه گوش . (اِ مرکب ) جانوری است درنده که سلاطین و امرا بدان شکار کنند. (برهان ). نام درنده ای که از سگ خردتر و از گربه کلان تر است . گلابی...
سیاه لاخ . (اِخ ) دهی است از دهستان شهر نو بالا ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. دارای 259 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، ...
سیاه لله . [ ل َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) نام درختی است که در شفارود به درخت ولیک دهند. (جنگل شناسی ج 2 ص 23 و ج 1 ص 237).
سیاه مست . [ م َ ] (ص مرکب ) بدمست . (آنندراج ). مردم مست افتاده بیهوش . (ناظم الاطباء). مست طافح . مست مست . مست خراب .
علی سیاح . [ ع َ ی ِ س َی ْ یا ] (اِخ ) ابن ابی بکربن علی هروی موصلی . مکنی به ابوالحسن . رحاله ٔ قرن 6 هَ . ق . رجوع به ابوالحسن سیاح و ع...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
نفت سیاه . [ ن َ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نفت تصفیه نشده . باقی مانده ٔ نفت طبیعی پس از استخراج بعضی از مشتقات از آن مانند نفت سفید، بن...