ضأن
نویسه گردانی:
ḌAN
ضأن . [ ض َءْن ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ضائن . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
زان . (ع اِ) بشم است یعنی تخمه . (اقرب الموارد). و در نسخ قاموس نشم آمده و بهمین دلیل مؤلف ترجمه ٔ قاموس نوشته است : زان پرخال شدن پ...
زان . (اِ) ۞ درختی است باریک و دراز که از آن تیر و نیزه سازند و در ملک شام بسیار است . (آنندراج ) (برهان قاطع) ۞ . درختی است که از وی ک...
زان . (اِخ ) دهی است جزء دهستان آبرود بخش حومه ٔ شهرستان دماوند. واقعدر 20000 گزی جنوب خاور دماوند و 9000 گزی جنوب راه شوسه ٔ تهران به مازن...
زان . [ ن ِن ْ ] (ع ص ) مرد فاجر زناکار: زنی یزنی زناء فهو زان . (اقرب الموارد). رجوع به زانی شود.
ظان . [ ظان ن ] (ع ص ) مرد بدگمان . || تهمت نهنده . گمان برنده .
ظعن . [ ظَ ع َ / ظَ ] (ع مص ) رفتن . کوچ کردن . از جائی به جائی شدن : او نیفتد درگمان از طعنشان او نگردد دردمند از ظعنشان .مولوی .
ظعن . [ ظُ ع ُ / ظُ ] (ع اِ) ج ِ ظَعینة. رجوع به ظعینة شود.
زعن . [ زَ ] (ع مص ) میل کردن بسوی چیزی : زعن الیه ؛ میل کرد به سوی آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ذعن . [ ذَ ع َ ] (ع مص ) گردن دادن و گردن نهادن کسی را. رام گردیدن کسی را.
زآن . [ زِ ] (حرف اضافه + ضمیر اشاره ) مخفف از آن . زان . رجوع به زان شود.