ضحل
نویسه گردانی:
ḌḤL
ضحل . [ ض َ ] (ع ص ، اِ) آب اندک بی عمق . (منتهی الارب ). آب اندک . (منتخب اللغات ). ج ، اَضحال ، ضُحول ، ضِحال .
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
ذهل . [ ذُ ] (اِخ ) ابن اوس بن نمیربن مشنج . از اتباع تابعین است و زهیربن ابی ثابت از او روایت کند.
ذهل . [ ] (اِخ ) ابن ثعلبةکوفی شیبانی . شاعری معاصر رشید عباسی . و او راست :اذا نسبت عدیا فی بنی ثعل فقدم الدال قبل العین فی النسب .و در ع...
ذهل . [ ذُ] (اِخ ) ابن شیبان . پدر قبیله ای است از عرب . و از آن قبیله است یحیی حافظ و بقولی امام احمد حنبل . و اما قاضی ابوطاهر ذهلی از قب...
ذهل . [ ذُ ] (اِخ ) ابن عامربن یعرب بن قحطان . پدر غاضرة زوجه ٔقیداربن اسماعیل . رجوع به تاریح سیستان ص 46 شود.
ذهل . [ ذُ ] (اِخ ) ابن کعب . تابعی است . و از او سماک بن حرب روایت کند.
ذهل . [ ذُ ] (اِخ ) ابن مالک فی ضبة. (عقد الفرید ج 3 ص 314).
ذهل . [ ذُ ] (اِخ ) ابن مران . جعفی است .
زهل . [ زَ ] (ع مص ) دور شدن از بدی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دور شدن از چیزی . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
زهل . [ زَ هََ ] (ع مص ) سپید و تابان شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) سپیدی و تابانی . (منتهی ال...
زحل سر. [ زُ ح َ س َ ] (ص مرکب ) در این بیت خاقانی صفت نوک قلم آمده : عطاردیست زحل سر،زبان خامه ٔ اوکه وقت سیرش خورشید تار میسازد.خاقانی ...