ضفر
نویسه گردانی:
ḌFR
ضفر. [ض َ ] (ع اِ) رسن تافته که بدان شتر و پالان بندند. ج ، ضُفُر، ضفور. (منتهی الارب ). رسنی که بدان شتر را بندند. (منتخب اللغات ). رسن تافته و بافته . (مهذب الاسماء). || هر دسته ٔ موی بافته ٔ جداگانه . (منتهی الارب ). لاغ . || ریگ توده ٔ کلان فراهم آمده یا ریگی که بعض آن بر بعض نشسته باشد. ج ، ضُفور. (منتهی الارب ). ریگ توده و جمعشده . || بنای به سنگ ریزه برآورده بی آهک و گل . (منتهی الارب ). بنای سنگ که بی گچ و گل ساخته باشند. (منتخب اللغات ).
واژه های همانند
۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک حَوأب در راه بصره به مدینه .
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) دهی است به حجاز.
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (... الفنج ) از اعمال زبید است .
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (قراح ...) محله ای است به بغداد.
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) نام قلعه ای است از اعمال صنعاء.
ظفر. [ ظُ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک شُمیط بین مدینه و شام از دیار فزاره و در آنجاست که ام قرفة، فاطمة بنت ربیعةبن بدر کشته شد. (معجم البلدا...
ظفر. [ ظَ ف ِ ] (اِخ ) قلعه ای است به یمن . (منتهی الارب ).
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) ابن احمدبن الحسین الجلیلی النیسابوری . از صوفیه ٔ کبار است و او به اصفهان رفت و درمحرم سال 382 هَ . ق . وفات کرد. حد...
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (شیخ ...) ابن الداعی بن ظفر الحمدانی القزوینی ، مکنی به ابوسلیمان . فقیه صالح از شاگردان ابی علی بن شیخ ابی جعفر طوسی...
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (السید ابی الفضل ...) ابن الداعی بن مهدی العلوی العمری الاسترآبادی . فقیه ثقه ٔ صالح از شاگردان شیخ ابوالفتح کراجکی ....