ضفر
نویسه گردانی:
ḌFR
ضفر. [ ض َ ] (ع مص ) برجستن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر) (منتخب اللغات ). از نشیب بر بالا جستن . (زوزنی ). دویدن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (تاج المصادر). || سعی کردن . || بافتن موی . (منتهی الارب ). موی بافتن . (منتخب اللغات ). بافتن گیسو. (تاج المصادر). || گرد آوردن موی . (منتهی الارب ). جمع کردن و پیچیدن موی . (منتخب اللغات ). || تافتن رسن . (منتهی الارب ). رسن تافتن . (منتخب اللغات ). بافتن رسن . (تاج المصادر). || انداختن علف در دهان ستور. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). علف در دهان شتر کردن . (تاج المصادر).
واژه های همانند
۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک حَوأب در راه بصره به مدینه .
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) دهی است به حجاز.
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (... الفنج ) از اعمال زبید است .
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (قراح ...) محله ای است به بغداد.
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) نام قلعه ای است از اعمال صنعاء.
ظفر. [ ظُ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک شُمیط بین مدینه و شام از دیار فزاره و در آنجاست که ام قرفة، فاطمة بنت ربیعةبن بدر کشته شد. (معجم البلدا...
ظفر. [ ظَ ف ِ ] (اِخ ) قلعه ای است به یمن . (منتهی الارب ).
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) ابن احمدبن الحسین الجلیلی النیسابوری . از صوفیه ٔ کبار است و او به اصفهان رفت و درمحرم سال 382 هَ . ق . وفات کرد. حد...
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (شیخ ...) ابن الداعی بن ظفر الحمدانی القزوینی ، مکنی به ابوسلیمان . فقیه صالح از شاگردان ابی علی بن شیخ ابی جعفر طوسی...
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (السید ابی الفضل ...) ابن الداعی بن مهدی العلوی العمری الاسترآبادی . فقیه ثقه ٔ صالح از شاگردان شیخ ابوالفتح کراجکی ....