گفتگو درباره واژه گزارش تخلف ضمیر نویسه گردانی: ḌMYR ضمیر. [ ض َ ] (اِخ ) کنورهیرالال بن راجه پباری لال . شاعر هندی و از رؤسای براهمه است . این بیت او راست :از سینه ٔ سوزان بفلک ناله فرستم وز دیده ٔ گریان بزمین ژاله فرستم .(از قاموس الاعلام ترکی ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی ضمیر ضمیر. [ ض َ ] (ع اِ) درون دل . (منتخب اللغات ). اندرون دل . درون . باطن انسان .طَویّت . دل . (مهذب الاسماء ). ج ، ضمائر : آنچه بعلم تواندر است... ضمیر ضمیر. [ ض َ ] (اِخ ) شهری است به شحر از اعمال عمان نزدیک دغوث . (معجم البلدان ). ضمیر ضمیر. [ ض ُ م َ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک دمشق و گویند آن قریه و حصنی است در آخر آن قسمت از حدود دمشق که نزدیک سماوة است . (معجم البدان ). ضمیر ضمیر. [ ض ِم ْ می ] (ع اِ) نهانی . || راز. (منتهی الارب ). نهفت . ضمیر ضمیر. [ ض َ ] (اِخ ) تقی الدین . شاعر ایرانی . نخست شغل حلوافروشی داشت ، سپس بهندوستان رفت و توانگر گشت . این بیت او راست :بیستون را چون در ... ضمیر ضمیر. [ ض َ ] (اِخ ) همدانی . شاعر. اوراست منظومه ٔ شمع و پروانه . (کشف الظنون ج 2 ص 70). ضمیر (دستوری) این واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: راناب rânâp (کردی، rânâw) ****فانکو آدینات 09163657861. ضمیر (= درون، باطن) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: هیناپ (کردی: هه ناو) ژیتاس (سنسکریت: چِتاس) پاک ضمیر پاک ضمیر. [ ض َ ] (ص مرکب ) پاک اندیشه . پاکرای . صاف ضمیر صاف ضمیر. [ ض َ ] (ص مرکب ) ساده دل . صاف درون . بی غل و غش . پاکدل : قسمت زنگی از آیینه ٔ روشن نشودانفعالی که من از صاف ضمیران دارم .صائب ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود