اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ضمین

نویسه گردانی: ḌMYN
ضمین . [ ض َ ] (ع ص ) پذرفتار. کفیل . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). پایندان . ج ، ضمناء. (مهذب الاسماء). ضامن . (غیاث ) :
زهی بدولت ملک تو چرخ گشته ضمین
زهی بنصرت و فتح تو دهر کرده ضمان .

مسعودسعد.


همه شب نیارامید از سخنهای باخشونت گفتن که فلان انبازم بترکستان است ... و این قباله ٔ فلان زمین و فلان چیز را فلان کس ضمین . (گلستان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
شی یا وسیله ای که از طریق زمین جابجا شود.
لاغر زمین .[ غ َ زَ ] (اِخ ) نام محلی در بیشه از توابع بارفروش . (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 118).
مال زمین . [ زَ ] (اِ مرکب )ضمانت ملکی جهت بدهی . (ناظم الاطباء) (از جانسون ).
محل زمین . [ ] (اِخ ) از توابع طهران و دارای معدن زعال سنگ است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
مشک زمین . [ م ُ / م ِ ک ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گیاهی است بغایت خوشبوی ، و آن را به عربی سعد گویند، و مشکک زمینی هم می گویند. (بره...
ششم زمین . [ ش َ / ش ِ ش ُ زَ ] (اِخ ) اقلیم ششم . (ناظم الاطباء). کنایه از ولایت روم است . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ).
شوره زمین . [ رَ / رِ زَ ] (اِ مرکب ) شوره زار. (فرهنگ فارسی معین ) : ور ایدون که دشمن شود دوستداربه شوره زمین تخم نیکی مکار. فردوسی .بسا شور...
فطره زمین . [ ف ِ رَ زَ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان سنندج ، دارای 100 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله ، لبنیات و تو...
گالش زمین . [ل ِ زَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان سیاهکل بخش سیاهکل دیلمان ، واقع در شهرستان لاهیجان ، هوای آن جلگه ، معتدل ، مرطوب مالاریائی ...
روی زمین؛ سطح زمین
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۲ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.