اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طاغی

نویسه گردانی: ṬAḠY
طاغی . (ع ص ) از حد درگذرنده . (منتهی الارب ). کسی که از حد طاعت و ادب درگذشته باشد. (غیاث اللغات ). || نافرمان . (منتهی الارب ). ج ، طغات . (مهذب الاسماء). غیرمنقاد. عاصی . سرکش . مرید. متجاوز از حد و قدر. غالی در کفر. زیاده رو. || ستمکار. (منتهی الارب ) :
زمین تو گوئی مر خصم ملک را بگرفت
بدان زمان که برآمد ز طاغیان فریاد.

مسعودسعد.


چو روز رزم تو بر طاغیان خزان باشد
ز خون چگونه کند ذوالفقار تو گلشن .

مسعودسعد.


تیغ او اندر زمانه حشمتی منکر نهاد
تا ازو طاغی و یاغی عبرتی منکر گرفت .

مسعودسعد.


ندانستند که تأیید دین محمدی ، رایت هر طاغی نگونسار کند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 392).
زانکه انسان در غنا طاغی شود
همچو پیل خواب بین یاغی شود.

مولوی .


هارون الرشید را چون ملک و دیار مصر مسلم شد، گفتا بخلاف آن طاغی که بغرور ملک مصر دعوی خدائی کرد، نبخشم این مملکت را الا به خسیس ترین بندگان . (گلستان ). و در فارسی کلمه ٔ طاغی با فعل «شدن » ترکیب میشود و به معنی نافرمانی کردن بصورت فعل لازم به کار میرود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
اغری طاغی . [ ] (اِخ ) ترکی آرارات است . رجوع به آرارات و قاموس الاعلام ترکی شود.
پامبوق طاغی . (اِخ ) کوهی به شمال بایزید.
طاقی . (ص نسبی ) منسوب به طاق . رجوع به طاق شود. || (اِ) نوعی از کلاه باشد. (برهان ) (غیاث اللغات ). کلاه که به صورت طاق سازند. طاقین ...
طاقی . (اِخ ) یکی از ممالک هند. ۞ (اخبارالصین والهند ص 4).
تاقی . (ترکی ،اِ) کلاه ، از لغات ترکی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
الکی و بدون مدرک و دلیل مستند در باره موضوعی اظهار نظر کردن ، بدون ملاحضه های خاص پیرامون مطلبی سخن گفتن . سخن بی ربط زدن . سرسری انگاشتن موضوعی و بحث...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.