طاغی . (ع ص ) از حد درگذرنده . (منتهی الارب ). کسی که از حد طاعت و ادب درگذشته باشد. (غیاث اللغات ). || نافرمان . (منتهی الارب ). ج ، طغات . (مهذب الاسماء). غیرمنقاد. عاصی . سرکش . مرید. متجاوز از حد و قدر. غالی در کفر. زیاده رو. || ستمکار. (منتهی الارب )
: زمین تو گوئی مر خصم ملک را بگرفت
بدان زمان که برآمد ز طاغیان فریاد.
مسعودسعد.
چو روز رزم تو بر طاغیان خزان باشد
ز خون چگونه کند ذوالفقار تو گلشن .
مسعودسعد.
تیغ او اندر زمانه حشمتی منکر نهاد
تا ازو طاغی و یاغی عبرتی منکر گرفت .
مسعودسعد.
ندانستند که تأیید دین محمدی ، رایت هر طاغی نگونسار کند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
392).
زانکه انسان در غنا طاغی شود
همچو پیل خواب بین یاغی شود.
مولوی .
هارون الرشید را چون ملک و دیار مصر مسلم شد، گفتا بخلاف آن طاغی که بغرور ملک مصر دعوی خدائی کرد، نبخشم این مملکت را الا به خسیس ترین بندگان . (گلستان ). و در فارسی کلمه ٔ طاغی با فعل «شدن » ترکیب میشود و به معنی نافرمانی کردن بصورت فعل لازم به کار میرود.