اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طاهر

نویسه گردانی: ṬAHR
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن یحیی النسابه . از محدثان است . رجوع به الذریعه ج 2 ص 378 و 419 و ج 7 ص 165 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
طاهر. [ هَِ ] (اِخ )غلام ابی الجیش . نجاشی درباره ٔ او گفته : مردی متکلم بود، و آغاز تحصیل شیخ مفید، نزد او بود. کتابی چند تألیف کرده ، شیخ ...
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (قاضی ...). صاحب تاریخ سیستان ذیل عنوان : «آمدن امیربیغو به سیستان » آرد: هم بدین سال (465 هَ . ق .) دیگر باره آمدن مل...
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (کوه ...) حمداﷲ مستوفی آرد: در زمین مصر کوهی است که آنرا کوه طاهر میخوانند، از آنجا آب شیرین بیرون می آید: و در حوض جمع...
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) محمدبن عمادالدین حسن یکی از مورخان هندوستان است . او را کتابی است موسوم به روضةالطاهرین که شامل وقایع سنوات تا 1015...
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) محمد چهره . از سردارانی است که میرزا بایسنقر را دستگیر کرد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 234 شود.
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (سرهنگ ...) طاهر محمد سنجری . رجوع به تاریخ سیستان ص 368 شود.
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (مشهد...) در عسقلان مشهدی است ، آنرا مشهدِ طاهر خوانند، و در او همیشه خون تازه بر روی زمین پیدا بود، گویند قابیل هابیل ر...
طاهر.[ هَِ ] (اِخ ) محمدطاهر نصرآبادی اصفهانی . معاصر میرزا صائب و میرزا حیدر و از شاعران نامور آن روزگار بشمار میرفت . او راست : تذکرةالشعراء بزب...
آل طاهر. [ ل ِ هَِ ] (اِخ ) طاهریان . نام سلسله ای از امرای خراسان از اولاد طاهربن حسین بن مصعب ، ملقب بذوالیمینین . این دوده ٔ ایرانی از205 ...
طاهر سر. [ هَِ رِ س ِرر ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی را نامند که طرفةالعینی از یاد حق جل ذکره غافل نباشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ) آنکه به یک ...
« قبلی ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ صفحه ۱۲ از ۱۹ ۱۳ ۱۴ ۱۵ ۱۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.