طبق
نویسه گردانی:
ṬBQ
طبق . [ طِ ] (ع اِ) گروه مردم . || گروه ملخ . بسیار از مردم و ملخ . || سریشم که مرغان را بدان شکار کنند. || بار درختی . || هرچه بدان چیزی را به چیزی چفسانند. (منتهی الارب ). سریش . (مهذب الاسماء). || دام که به وی شکار کنند. (منتهی الارب ). بالان . (دهار). || ساعت از روز. || زمان دراز. ومنه : اقمنا عنده طبقاً؛ ای زماناً طویلا. || هذا طبقة و طبقة؛ این موافق و برابر اوست . (منتهی الارب ). طریق . دستور. (مقدمه ٔ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 5). وفق . وفاق . مطابق که در فارسی با بر بکار میرود : و سلوک کن بر طبق ستوده تر اطوار خود.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313). و بر طبق عدالت قضا رانده و میراند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309). || دبق . کشمش کولی . اسم دبق است و آن لبن و تَیّوع درختی است چسبنده ، مانند لبن و تَیّوع درخت کتهل که به آن جانوران را صید کنند. (فهرست مخزن الادویه ).
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
طبق زدن . [ طَ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) آرامش زن با زن . سحق . مساحقه . رجوع به طبق شود.
بنات طبق . [ ب َ ت ُ طَ ب َ ] (ع اِ مرکب ) سنگ پشتان . چلپاسه ها. (از المرصع). || ماران ، چون که مانند طبق گرد خود چنبر می زنند. || داهیه . (ا...
بنت طبق . [ ب ِ ت ُ طَ ب َ ] (ع اِ مرکب ) سنگ پشت . (از المرصع).
با خلوص نیت همه چیز را اعطا نمودن ، با بی ریائی و بدون توقع پاداشی همه را ارائه دادن
طشت و طبق . [ طَ ت ُ طَ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع : طشت و طبقی نچیده ایم .
طبق زنبور. [ طَ ب َ ق ِ زَم ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خانه ٔ زنبور است . (برهان ).
طشت و طبق چیدن . [ طَ ت ُ طَ ب َ دَ ] (مص مرکب ) از فعلهای اتباعی است . تهیه و تدارک دیدن .
تبق . [ ت ُ ب ُ ] (اِ) چاقچور.
تبغ. [ ت ِ ] (ع اِ) بلغت بربر، تنباکو ۞ . (از دزی ج 1 ص 141). هو مایعرف بالتتن اوالدخان و فیه مادة سامة. (المنجد). توتون .
تبق زدن . [ ت ُ ب ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) خوردن قسمت داخلی مُچ پاها بیکدیگر. || پیچیدن پای از خرده گاه . || صاحب آنندراج بنقل بهار عجم ای...