طراز
نویسه گردانی:
ṬRʼZ
طراز. [ طُ ] (اِ) کارگاه بت . (فقط در یک نسخه ٔ خطی از فرهنگ اوبهی ).
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
طراز. [ طِ ] (معرب ، اِ) نگار جامه . (منتهی الارب ). معرب است .(منتهی الارب ) (صحاح ). اصل این کلمه تراز فارسی و معرب است ، سیوطی در کتاب «ا...
طراز. [ طِ ] (نف مرخم ) طرازنده . نظم و ترتیب و آرایش دهنده : هیچ شه را چنین وزیر نبودمملکتدار و کار ملک طراز. فرخی .بیشتر درترکیب های به ک...
طراز. [ طِ / طَ ] ۞ (اِخ ) مُعرّب تِراز که نام شهری است در ترکستان . (آنندراج ). شهریست نزدیک به اسپیجاب . (منتهی الارب ). درپایان اقلیم پ...
طراز. [ طُرْ را ] (اِخ ) تارجه . شهری است از شهرهای اسپانیا ۞ .
طراز. [ طَرْ را ] (ع ص ) نگارگر جامه . زینت کننده . این صنعت در میان بنی اسرائیل در وقتی که از مصر بیرون آمد معروف بود. (خرو 28، 39، 35، 38، ...
معرب تراز می باشد که پارسی ست... در معنی برابری و حد اعتدال است... ترازداری یعنی شناخت و ابراز احترام نسبت به هر پدیده...
هم طراز. [ هََطِ / طَ ] (ص مرکب ) برابر. هم سطح . هم باد. (یادداشتهای مؤلف ). || هم ردیف . هم مرتبه . هم رتبه .
شش طراز. [ ش ِ طَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش خلیل آباد واقع در باختر کاشمر، سر راه شوسه ٔ عمومی سبزوار. دارای 6 آبادی . دارای 2502 تن ...
لعل طراز. [ ل َ طِ /طَ ] (نف مرکب ) نگارنده ٔ لعل . (برهان ) : لعل طراز کمر آفتاب حله گر خاک و حلی بند آب . نظامی .|| آفریننده ٔ لعل . (برهان ). ای...
مدح طراز. [ م َ طِ / طَ ] (نف مرکب ) مدح سرای . مدیحه گوی . مدیحه خوان : کاو به صدر اندر بنشسته به آئین ملوک همچنان مدح نیوشنده و من مدح طراز...