اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طرخان

نویسه گردانی: ṬRḴAN
طرخان .[ طَ ] (معرب ، اِ) ترخان . اسم است مر رئیس شریف را.(منتهی الارب ). شریف . (مفاتیح العلوم خوارزمی ). رئیس شریف در قوم خویش . و آن لغت خراسانی است . (تاج العروس از ملا علی قاری ). سرکرده و مرد بزرگوار و این لفظخراسانی است و جمع آن طراخنه . (شرح قاموس قزوینی ). || آنکه پادشاهان قلم تکلیف از وی بردارندو بر گناه او را مؤاخذه نکنند. لغت خراسانی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (برهان ). ظاهراً اصل کلمه ترکی است و طرخان معرب ترخان است . رجوع به برهان قاطع چ معین ذیل «ترخان » شود. || سالار پنجهزار مرد. (تاج العروس ). مرتبه ای از مراتب سپاهیان روم بعداز مرتبه ٔ بطریق ، و طرخان رئیس پنجهزار تن است . (مفاتیح العلوم خوارزمی ). || پادشاه ترکستان .(لغت فرس ). پادشاه ترکان بود. (اوبهی ) :
کنون باشد که برخوانم به پیش شعرتو اندر ۞
هرآنچه تو به خاقانان و طرخانان و خان کردی .

مجلدی گرگانی (از لغت فرس ).


|| نام عام امرای سمرقند. || قومی از ترکان را نیز طرخان گویند. (برهان ) (آنندراج ) : در قلعه ٔباب الابواب آن روز هزار مرد بودند از طرخانان که خاقان ایشان را آنجا گذاشته بود، مسلمه ایشان را نیازردو به حصین شد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). خاقان چون روی مسلمه بدید روی به طرخانان و مبارزان کرد و گفت : اگرما امروز بر ایشان دست نیابیم هرگز نیابیم ، پس طرخانی بیرون آمد با خیلی بزرگ و روی به مسلمانان نهاد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). سعید از بردع به بیلقان شد و آنجا فرودآمد، مردی از روستا بیامد و گفت : اصلح اﷲ الامیر، من مردی ام محنت رسیده ، سخن من بشنوید، آنکه بارجیک بن خاقان جراح را بکشت ، طرخانی ازآن ِ خود بدین روستاها فرستاد، و او یاران خویش را اندر این دیه ها بپراکند و دختران مرا بگرفت و ببرد. (ترجمه ٔ بلعمی ). و رجوع به نزهةالقلوب چ لیدن ص 243 شود.
- طرخان خاقان ؛ لقب پادشاهان ناحیت خزران بوده است . (حدود العالم ). لقب پادشاه خزران بوده که مستقرش آتل نام داشته .
|| نوعی از سبزی خوردنی هم هست . (برهان ) (آنندراج ). و آن را طرخون هم گویند. رجوع به طرخون شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
طرخان . [ طَ ] (اِخ ) لقب حمیدبن ابی حمید طویل است . (منتهی الارب ).
طرخان . [ طَ ] (اِخ ) نام قهرمانی تورانی در شاهنامه . (فهرست ولف ) : سرافراز طرخان بیامد دوان بدین روی دژ با یکی ترجمان . فردوسی .به طرخان چ...
طرخان . [ طَ ] (اِخ ) والد سلیمان تیمی است . (منتهی الارب ). رجوع به ابوالمعتمر سلیمان شود.
طرخان . [ طَ ] (اِخ )نام پدر فیلسوف بزرگ ابومحمدبن طرخان فارابی است .
طرخان . [ طَ ] (اِخ ) نام پدر محمد حافظ بیکندی است .
طرخان . [ طَ ] (اِخ ) نام پدر ابوالینبغی عباس از قدیمترین شاعران ایران که در قرن دوم میزیسته است . رجوع به ابوالینبغی در احوال و اشعار ر...
طرخان . [ طَ ] (اِخ ) نیزک طرخان پادشاه بادغیس بوده و در حدود 87 هَ . ق . که قتیبه با پادشاه شومان صلح کرد نیزک طرخان بعضی اسرا از تازیان...
چاله طرخان، روستایی از توابع بخش قلعه نو شهرستان ری در استان تهران, ایران است. جمعیت این روستا در دهستان قلعه نو قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ...
ابن طرخان . [ اِ ن ُ طَ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن حسن . از استادان غناء و موسیقی ، و او را از ادب نیز بضاعتی بوده است و از اوست : کتاب النوادر ...
ابراهیم بن احمد طرخان . [ اِ م ِ ن ِ اَ م َ دِ طَ ] (اِخ ) کتابی خطی در سیصد صفحه از او در اروپا موجود است به نام کتاب السمات فی اسماء النبا...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.