طعم . [ طَ ] (ع اِ) شیرینی و تلخی و آنچه مابین آنهاست و ترشی و نمکینی در خوردنی و نوشیدنی . ج ، طُعوم . مزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چشش . یقال : لیس له طعم ٌ و ما هو بذی طعم . (منتهی الارب ). لذت . (غیاث اللغات ). آنچه حیوان یابد بوسیله ٔ ظاهر روی زبان و اطراف آن به قوه ٔ ذائقه ، از شیرینی و تلخی و شوری و ترشی و گسی و تیزی و دِبشی و میخوشی و ملسی و جز آن . شیخ الرئیس در قانون گوید طعوم اگر بیمزگی یعنی تفه را به حساب نیاوریم هشت است ، و آن : حلاوت است (شیرینی ) و مرارت (تلخی ) و حرافت (تیزی ) و ملوحت (شوری ) و حموضت (ترشی ) و عفوصت (گسی ) و قبض و دسومت (چربی ). طعوم را نُه شمرده اند: شیرینی ، ترشی ، شوری ، تیزی ، تلخی ، دسومت ، عفوصت ، قبض ، تفاهت . و رجوع به طعوم شود. (از اساس ). و صاحب بحر الجواهر آرد:طعم چیزی است که حس ذوق بر آن حکم کند و بر نُه گونه است : چربی ، شیرینی ، تلخی ، شوری ، تیزی ، ترشی ، دبشی ،گسی و بیمزگی (تفه ). (از بحر الجواهر)
: به طعم شکر بودم به طبع مازریون
چنان شدم که ندانم ترنگبین از ماز.
مخلدی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
دفلی است دشمن من و من شهد جان نواز
چون شهد طعم حنظل و خوره کجا بود.
فرخی .
که بیوسد ز زهر طعم شکر
نکند میل بی هنر به هنر.
عنصری .
چون ز دلبر طعم شکر یافتم
دل چو عود از طعم شکر سوختم .
عطار.
ترکیب ها:
-
بدطعم . بی طعم . ترش طعم . خوش طعم .