اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طعم

نویسه گردانی: ṬʽM
طعم . [ طَ ] (ع اِ) شیرینی و تلخی و آنچه مابین آنهاست و ترشی و نمکینی در خوردنی و نوشیدنی . ج ، طُعوم . مزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چشش . یقال : لیس له طعم ٌ و ما هو بذی طعم . (منتهی الارب ). لذت . (غیاث اللغات ). آنچه حیوان یابد بوسیله ٔ ظاهر روی زبان و اطراف آن به قوه ٔ ذائقه ، از شیرینی و تلخی و شوری و ترشی و گسی و تیزی و دِبشی و میخوشی و ملسی و جز آن . شیخ الرئیس در قانون گوید طعوم اگر بیمزگی یعنی تفه را به حساب نیاوریم هشت است ، و آن : حلاوت است (شیرینی ) و مرارت (تلخی ) و حرافت (تیزی ) و ملوحت (شوری ) و حموضت (ترشی ) و عفوصت (گسی ) و قبض و دسومت (چربی ). طعوم را نُه شمرده اند: شیرینی ، ترشی ، شوری ، تیزی ، تلخی ، دسومت ، عفوصت ، قبض ، تفاهت . و رجوع به طعوم شود. (از اساس ). و صاحب بحر الجواهر آرد:طعم چیزی است که حس ذوق بر آن حکم کند و بر نُه گونه است : چربی ، شیرینی ، تلخی ، شوری ، تیزی ، ترشی ، دبشی ،گسی و بیمزگی (تفه ). (از بحر الجواهر) :
به طعم شکر بودم به طبع مازریون
چنان شدم که ندانم ترنگبین از ماز.

مخلدی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


دفلی است دشمن من و من شهد جان نواز
چون شهد طعم حنظل و خوره کجا بود.

فرخی .


که بیوسد ز زهر طعم شکر
نکند میل بی هنر به هنر.

عنصری .


چون ز دلبر طعم شکر یافتم
دل چو عود از طعم شکر سوختم .

عطار.


ترکیب ها:
- بدطعم . بی طعم . ترش طعم . خوش طعم .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
طعم داشتن . [ طَ ت َ ] (مص مرکب ) مزه داشتن : آن کوزه بر کفم نه کآب حیات داردهم طعم نار دارد هم رنگ ناردانه .سعدی .
طام . [ مِن ْ ] (ع ص ) بحر طام و بحر طامی ؛ دریائی پر. (مهذب الاسماء). بحر غزیر.
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اسپت espat، ژوک žuk (سغدی) هماک hamāk (پهلوی)***فانکو آدینات 09163657861
تام . (ص ) بمعنی بسیار کم و بغایت اندک . (از برهان ). و رجوع به انجمن آرا و آنندراج و شرفنامه ٔ منیری و فرهنگ جهانگیری و ناظم الاطباءشود. بم...
تام . [ م م ] (ع ص ) ۞ چیزی که اجزاء آن کامل باشد. تمام . درست . ضد ناقص . (از اقرب الموارد) . و رجوع به منتهی الارب و غیاث اللغات و ب...
تأم . [ ت َءْم ْ ] (ع مص ) دوگانه تار و پود بافتن جامه را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || روشی آوردن اسب بعد روشی . (منتهی الارب )....
تام تام . (اِ) ۞ نوعی از آلات موسیقی ضربی است که منشاء آن از چین است و عبارت از یک صفحه ٔ فلزی دایره شکل است که بطور عمودی بر پایه ا...
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: نامژوک nâmžuk (نام + ژوک: تام. «سغدی») ****فانکو آدینات 09163657861
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
جسم تام . [ ج ِ م ِ تام م ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقابل جسم غیرتام . مقابل جسم ناقص . و آن یکی از دو قسم جسم مرکب باشد و آن جسم مرکبی ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.