طمع خام . [ طَ م َ ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تمنای امری که ممکن نباشد. (غیاث ). کنایه از توقع داشتن بچیزی است که ممکن الحصول نباشد. (برهان ). هوس بی حاصل و تمنای امری که ممکن نباشد. (آنندراج )
: عکس روی تو چو در آینه ٔ جام افتاد
عارف از خنده ٔ می در طمع خام افتاد.
حافظ.
طمع خام بین که قصه ٔ فاش
از رقیبان نهفتنم هوس است .
حافظ.
خاک دارد فلک از کاسه ٔ امّید دریغ
طمع خام ازو آب بقا میخواهد.
طالب کلیم .
من کجا آرزوی وصل دلارام کجا
دل نومید کجا این طمع خام کجا.
محمدقلی میلی .
ما دل به چین زلف دلارام بسته ایم
در باده ٔ لبش طمع خام بسته ایم .
شاهی سبزواری (از آنندراج ).