طن
نویسه گردانی:
ṬN
طن . [ طُن ن ] (ع اِ) اندام . ج ، اطنان ، طِنان . (منتهی الارب ). بدن انسان و غیر آن . (منتخب اللغات ). || سربار که بالای دو عدل نهند. (منتهی الارب ). سربار میان دو لنگ بار. (منتخب اللغات ). || پشتواره ٔ نی و هیزم و مانند آن . (منتهی الارب ). دسته ٔ نی . (منتخب اللغات ).
واژه های همانند
۱۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۶ ثانیه
پهن تن . [ پ َ ت َ ] (ص مرکب ) پهن بر. پهن اندام . وأن : ضخمة؛ زن پهن تن . (منتهی الارب ).
تره تن . [ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان قزوین که 37 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
بگرمابه شدن . به آب گرم رفتن. خود را به آب گرم شستن. حمام رفتن . بحمام رفتن . || غسل کردن به آب گرم ، و سپس بمعنی غسل کردن آمده است به هرآب که باشد. ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
کسی که تن خود را می فروشد (زن یا مرد). کارگر جنسی (بیشتر زن، کمتر امرد، کمتر از آن خنثی/نرماده/ نروموک. به انگلیسی هِمافرودایت= Hermaphrodite)، روسپی.
(اسم) به معنی آسیبی که با از دست دادن رطوبت و مایع در بدن جانداران خون گرم ( انسان ، میمون ، سگ و و و ) پیش می آید... dehydration ...
ماهی تن . [ ت َ ] (ص مرکب ) دارای بدن نرم و لطیف .که اندامی ظریف و لغزان چون ماهی دارد : همه ماهی تن آورده به کف جام صدف من نهنگم نه...
ساده تن . [ دَ / دِ ت َ ] (ص مرکب ) آنکه تن صاف و پاکیزه دارد. پاکیزه تن . پاکیزه پیکر. امرد : خادم ساده دل منم که مراخادم ساده تن فرستادی ...
نازک تن . [ زُ ت َ ] (ص مرکب ) ظریف . لطیف . نازپرورده . نازک بدن .