طناب . [ طَ ] (ع اِ) رشته ٔ خیمه . (مهذب الاسماء). بند. حبل . رسن . رسن کلفت . رژه . رشته ٔ کلفت . ریسمان خیمه . (غیاث ). طنب . (منتهی الارب )
: درختی که دارد سر اندر سحاب
ستاره رده برکشیده طناب .
فرخی .
هر گه که او سست شد و بیفتاد نه خیمه ماندو نه طناب . (تاریخ بیهقی ص
386). چون خیمه محکم بیک ستون است برداشته و طنابهای آن بازکشیده . (تاریخ بیهقی ص
386). خیمه ملک است و ستون پادشاه و طناب و میخها رعیت است . (تاریخ بیهقی ص
386).
گر ندیدی طنابهاش ببین
جملگی خاک و باد و آتش و آب .
ناصرخسرو.
ببر طناب هوی پیش از آنکه ایامت
چهارمیخ کند زیر خیمه ٔ خضرا.
خاقانی .
وی مشتری ردا نبد از سر که طیلسان
در گردن محمد یحیی طناب شد.
خاقانی .
چون خیمه ٔ ابیات چهل پنج شد از نظم
بگسست طناب سخن از غایت اطناب .
خاقانی .
وز طناب خیمه ها بر گرد لشکرگاه حاج
صد هزار اشکال اقلیدس ببرهان آمده .
خاقانی .
گردن من بطنابست که چون گاوخراس
سوی روغنکده مهمان شدنم نگذارند.
خاقانی .
گر نه بکار آمدی خیمه ٔ حاجی تو را
صبح نکردی عمود خور نتنیدی طناب .
خاقانی .
سخن که خیمه زند در ضمیر خاقانی
طناب او همه حبل اللَّه آید از اطناب .
خاقانی .
وَاندر گلوی دشمن دولت کند چو میخ
فراش او طناب در بارگاه را.
سعدی .
قبه ای برساختستی از حباب
آخر آن خیمه ست بس واهی طناب .
مولوی .
گدائیم ز تو یک دیدن و تو رخ ننمائی
بیا ز خیمه ببیرون ببر طناب گدائی .
کاتبی .
-
امثال :
با طناب پوسیده در چاه چهل ذرعی رفتن و بعشق عمر مار گرفتن .