گفتگو درباره واژه گزارش تخلف طوس نویسه گردانی: ṬWS طوس . (ع اِمص ) دوام و همیشگی چیزی . (منتهی الارب ). || (اِ) دوائی که جهت حفظ صحت خورند. (منتهی الارب ). داروئی که برای حفظ آشامیده شود. (منتخب اللغات ). || (مص ) بپوشانیدن ۞ . (تاج المصادر). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی توس توس . (اِ) زمین صلب و سخت . (ناظم الاطباء). توس توس . (ع اِ) طبیعت و اصل . یقال : هو من توس صدق ؛ ای اصل صدق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || توساً له ، و جوساً له ، دعای بد... توس توس . (اِخ ) پهلوان مشهور که آن را توس بن نوذر گویند. (فرهنگ رشیدی ). نام پسر نوذر بوده که در دربار شاهنشاه ایران کاوس و کیقباد و کیخسرو اس... توث توث . (ع اِ) تود.لغتی است در تا. (منتهی الارب ). مأخوذ از توت فارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). میوه ایست شیرین و درخت توت . (آنندراج ). ت... توؤص توؤص . [ ت َ وَءْ ءُ ](ع مص ) فراهم آمدن قوم . || انبوهی کردن قوم بر آب . (از اقرب الموارد). رجوع به تواؤص شود. توس کردن توس کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به سلامتی دادن . (ناظم الاطباء). رجوع به توس و توس نمودن شود. بالائی توس بالائی توس . (اِخ ) ۞ نام قله ای در جنوب غربی ارتفاعات پیرنه که 3148 گز بلندی دارد. توس نمودن توس نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) به سلامتی نوشیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به توس شود. تابران توس این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. ارت آدیس توس ارت آدیس توس . [ اُ ت ُ آ ] (اِخ ) ۞ ارتوآدیست . ارادشس بن واگارشک (وال ارشک ). پادشاه ارمنستان معاصر مهرداد دوم (بزرگ ). ژوستن (کتاب 42، بند... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود